• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان گیلاس‌های نارس | نسترن جوانمرد کاربر انجمن یک‌رمان

Nastaranjavanmard

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
162
پسندها
1,680
امتیازها
11,713
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
گیلاس‌های نارس
نام نویسنده:
نسترن جوانمرد
ژانر رمان:
عاشقانه، درام و اجتماعی
کد رمان: 5706
ناظر: Taraneh.j Taraneh.j


گیلاس‌های نارس قصه‌ی برخورد دو جهان متفاوت است؛ دختری آرام و هنرمند از جنوب و پسری ویولنیست از شمال. یک دیدار ساده، زندگی‌شان را زیر و رو می‌کند و آن‌ها را وارد دنیایی پر از موسیقی، رازهای پنهان و احساساتی می‌کند که هیچ‌گاه قابل پیش‌بینی نیست. هر نگاه و هر سکوت، به شکلی غیرمنتظره مسیر عشق و سرنوشت آن‌ها را تغییر می‌دهد و نشان می‌دهد که گاهی کوچک‌ترین تصمیم‌ها، بزرگ‌ترین طوفان‌ها را به پا می‌کنند... .
 
امضا : Nastaranjavanmard

MAEIN

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
2,521
پسندها
5,545
امتیازها
30,973
مدال‌ها
17
سطح
14
 
  • مدیرکل
  • #2
IMG_20250501_184704_079 (2) (1).jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Nastaranjavanmard

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
162
پسندها
1,680
امتیازها
11,713
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:

گاهی عشق، یک تصادف است...
تصادفی مثل برخورد نگاه‌ها پشت لنز یک دوربین، مثل افتادن ناگهانی یک گیلاس نارس از روی شاخه، یا مثل شنیدن نوای ویولنی که تو را در باغی تنها صدا می‌زند.
حنا فکر می‌کرد فقط دارد از درختان گیلاس عکس می‌گیرد، اما سرنوشت چیزی دیگر در چنته داشت... پسرِ ویولنیستی که زیر سایه‌ی همان درخت‌ها نشسته بود و نتی می‌نواخت که انگار از جنسِ باران‌های رشت بود... شیرین و غمگین.
مسیح هم فکر نمی‌کرد آن روز، عکس‌های دزدانه‌ی یک غریبه، روزی ارزشمندتر از تمام نگاه‌های تحسین‌برانگیز تماشاچیانش شوند. اما قلبش، آن قلبِ آسیب‌دیده، بهتر از خودش می‌دانست که عشق چیست.
عشق یعنی لحظه‌ای که می‌دانی باید بروی، اما می‌مانی... فقط برای چند ثانیه‌ی بیشتر شنیدن صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
162
پسندها
1,680
امتیازها
11,713
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
باد می‌وزید، نه شدید، اما آن‌قدری که روسری‌ها را تکان دهد و شانه‌ها را بلرزاند. آسمان نه بارانی بود، نه آفتابی. فقط خاکستری. خاکستریِ خفه‌کننده‌ای که انگار تصمیم گرفته بود روی هر دلِ سوخته‌ای بیشتر فشار بیاورد. کسی گریه نمی‌کرد، نه بلند. فقط صدای نفس‌ها بود؛ کوتاه و در گلو گیر کرده، شبیه آن وقتی که بغض نمی‌گذارد دهان باز شود. او ایستاده بود، بی‌حرکت. نه اشک می‌ریخت، نه می‌لرزید. فقط نگاه می‌کرد. به تابوتی که آهسته پایین می‌رفت، به دستی که روی خاک ضرب گرفت، به چشمانی که دنبال آخرین ردِ نور از میان الوارها می‌گشتند. گل‌ها پژمرده نبودند، اما رنگ نداشتند. سرخ‌ها سرد شده بودند، سفیدها خاک گرفته و زردها انگار از روز اول پیر شده بودند. صدای دلخراش بیلی که به سنگ خورد، یک لحظه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
162
پسندها
1,680
امتیازها
11,713
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
کلاس بوی زندگی می‌داد، بوی کودکی، بوی رنگ، و بوی زن جوانی که میان تابلوی ناتمام روز، قدم می‌زد بی‌آن‌که خودش را به رخ بکشد. حنا بود. آرام، بی‌هیاهو، درست مثل باد بعدازظهرهایی که از سمت دریا می‌وزد، بی‌صدا، اما زنده، و پر از روشنی. کلاس که تمام شد، صدای بسته‌شدن در، به آهی شبیه بود که از دهان دیوارهای رنگ‌خورده بیرون می‌آمد. بچه‌ها رفته بودند، بوی رنگ مانده بود و رد انگشت‌های کوچک بر پنجره‌ها. حنا شال خاکستری‌اش را مرتب کرد، کیفش را برداشت و بی‌صدا از در کلاس بیرون زد. کوچه‌های بوشهر، مثل همیشه لبریز از آفتاب و تنبلی عصرگاهی بودند. آفتاب، دندان به دیوارهای سفید و زردرنگ انداخته بود. باد، از لای کوچه‌ی باریکی گذشت، مقنعه‌ی دخترکی را روی شانه‌اش انداخت و گلدان شمعدانی پیرزنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nastaranjavanmard

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا