- تاریخ ثبتنام
- 25/7/25
- ارسالیها
- 22
- پسندها
- 56
- امتیازها
- 90
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #21
پارت۱۹
دانیل در میان تاریکی خانهی شماره ۹۴ ایستاده بود. صدای شهر از همهجا میآمد، مثل زمزمهای بیپایان:
— انتخاب کن، دانیل... یا من، یا خودت.
امیلیا با چهرهای محو در برابرش ظاهر شد. نگاهش پر از التماس بود.
— اگر میخوای منو پیدا کنی، باید خودتو گم کنی...
دانیل نفس عمیقی کشید. ذهنش پر از خاطرات جعلی بود؛ جشنهایی که هرگز نبودند، قتلهایی که هرگز مرتکب نشده بود، زندگیهایی که هرگز نداشت. همه مثل زنجیر دورش پیچیده بودند.
او به آرامی زمزمه کرد:
— پس بذار همهچیز پاک بشه...
دیوارها لرزیدند. نورها خاموش و روشن شدند. و ناگهان، سیلابی از تصاویر به ذهنش هجوم آورد. اما این بار، نه برای اضافه شدن، بلکه برای پاک شدن. خاطرات یکییکی محو شدند: چهرهی دوستان ناشناس، جشنهای...
دانیل در میان تاریکی خانهی شماره ۹۴ ایستاده بود. صدای شهر از همهجا میآمد، مثل زمزمهای بیپایان:
— انتخاب کن، دانیل... یا من، یا خودت.
امیلیا با چهرهای محو در برابرش ظاهر شد. نگاهش پر از التماس بود.
— اگر میخوای منو پیدا کنی، باید خودتو گم کنی...
دانیل نفس عمیقی کشید. ذهنش پر از خاطرات جعلی بود؛ جشنهایی که هرگز نبودند، قتلهایی که هرگز مرتکب نشده بود، زندگیهایی که هرگز نداشت. همه مثل زنجیر دورش پیچیده بودند.
او به آرامی زمزمه کرد:
— پس بذار همهچیز پاک بشه...
دیوارها لرزیدند. نورها خاموش و روشن شدند. و ناگهان، سیلابی از تصاویر به ذهنش هجوم آورد. اما این بار، نه برای اضافه شدن، بلکه برای پاک شدن. خاطرات یکییکی محو شدند: چهرهی دوستان ناشناس، جشنهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.