• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دیوان ارواح | گیسا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع گیسا
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 460
  • کاربران تگ شده هیچ

به نظرتون چطوره؟ ارزش ادامه داره

  • آره ادامه بده

    رای 0 0.0%
  • بد زشت‌ترین رمانی که تا حالا خوندم دیگه ادامه نده

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1
  • نظرسنجی بسته .

گیسا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/11/25
ارسالی‌ها
25
پسندها
62
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
نور دور او بسته شد؛ نه مثل بسته شدن یک در، بیشتر شبیه جمع شدن یک پرده که آهسته به عقب می‌لغزد.
آران حس کرد قدمش روی زمین نمی‌نشیند. نه سقوط می‌کرد، نه شناور بود؛ انگار در فاصله‌ای میان ایستادن و افتادن گیر کرده باشد.هوایی که به پوستش می‌خورد، سرد بود؛ اما نه سرمای واقعی. سردی‌ای شبیه لمس چیزی که نمی‌دانی زنده است یا نه. چشم‌هایش آرام باز شد. اول فقط مه سفید بود. مه‌ای خیلی غلیظ، که انگار از درون نور می‌درخشید. اما با کمی حرکت، شکل‌ها از دل مه کم‌کم ظاهر شدند.
آران نفسش را حبس کرد. او در فضایی ایستاده بود که شبیه اتاق بود؛ اما نه اتاقی واقعی. دیوارها، اگر اسمش دیوار بود، هیچ زاویه‌ای نداشتند. سطوح نرم و بی‌شکل بودند، مثل این‌که مه خودش را به صورت دیوار درآورده باشد.
آران به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

گیسا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/11/25
ارسالی‌ها
25
پسندها
62
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
نور چراغ‌قوه هنوز روی صفحهٔ چرمی می‌لرزید. آران دستش را عقب کشید، انگار لمسِ آن نوشتهٔ ظاهرشده، بخشی از گرمای بدنش را بلعیده باشد. هنوز صدای زمزمه‌ای خیلی خفیف در اتاق می‌پیچید؛ صدایی که نمی‌شد فهمید از کجاست، اما مثل یک نفس، یک حضور، دقیقاً پشت گوشش. چند ثانیه طول کشید تا جرات کند دوباره نگاهش را از صفحه بگیرد. چشم‌هایش دور اتاق چرخید؛ هیچ‌چیز تغییر نکرده بود، اما حس عمیقی در هوا بود… چیزی مثل فشار. انگار فضای اتاق یک لایه ضخیم‌تر شده باشد. آدرین زیرلب گفت:
- فقط یه توهم بود… همین.
اما خودش هم باور نکرد. دوباره به میز نزدیک شد. صفحه هنوز همان‌جا بود، باز، آرام، انگار منتظر. کلمات حک‌شده روی آن کمی در تاریکی می‌درخشیدند؛ نه روشن، نه واضح. بیشتر شبیه بازتابی از درون خودش. نوشتار، شکلش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

گیسا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/11/25
ارسالی‌ها
25
پسندها
62
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
اتاق هنوز در تاریکی فرو رفته بود. نور چراغ‌قوه روی زمین می‌لرزید و آران با نفس‌هایی کوتاه، عقب‌عقب می‌رفت. نوشتهٔ تازه روی صفحهٔ چرمی هنوز می‌درخشید و فضای اتاق انگار منتظر واکنش او بود.
لحظه‌ای بعد، همان زمزمه‌ٔ نزدیک…اما این بار نه مبهم و نه دور. این‌بار خیلی واضح، درست پشت گوشش:
- گفتم برمی‌گردی… بالاخره برگشتی.
آران بی‌اختیار چرخید و چراغ‌قوه را بالا گرفت. نور هیچ‌چیز را نشان نداد. نه چهره، نه سایهٔ انسان. فقط موجی از تاریکی که مثل بخار گرم، از کنج اتاق عقب کشید و دوباره لابه‌لای سایه‌ها خزید.
دلش فرو ریخت. صدای موجود زمینی بود، اما عجیب نرم. حرف زدنش شبیه کسی بود که سال‌هاست با او آشناست و حالا برگشته برای ادامهٔ چیزی که نصفه مانده.
- نترس، آران… این‌جوری نگاه نکن. من که غریبه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

گیسا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/11/25
ارسالی‌ها
25
پسندها
62
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
آران احساس کرد پاهایش به زمین چسبیده. صفحهٔ چرمی جلویش باز مانده بود و خطوط تازه‌اش با نوری کمرنگ می‌درخشیدند؛ نه سفید، نه زرد، بیشتر شبیه نور تنفس یک موجود زنده.
حروف هنوز کامل نشده بودند که صدای موجود دوباره پیچید، این بار از بالای شانهٔ راستش:
- نزدیک‌تر بیا. لازم نیست بترسی… هنوز کاری باهات ندارم.
آران سخت آب دهانش رو قورت داد. چراغ‌قوه را پایین آورد و یک قدم جلو رفت. نور لرزانش به کناره‌های صفحه خورد؛ اما سایه‌ای که روی چرم افتاد با حرکت آدرین جابه‌جا نشد.
سایه انگار مال کسی دیگر بود، کسی که کنار او ایستاده بود. کسی که دیده نمی‌شد.
آران عقب پرید و سایه بی‌درنگ محو شد.
موجود آهسته خندید، نه از سر تمسخر، بلکه انگار واقعاً انتظار این واکنش را داشته:
- آرام باش… هنوز اول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

گیسا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/11/25
ارسالی‌ها
25
پسندها
62
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
آران عقب رفت تا به دیوار نخورد؛ اما پاهایش فرمان نمی‌بردند. انگار اتاق تنگ‌تر شده بود، دیوارها آرام و بی‌صدا نزدیک می‌آمدند. تنها چیزی که ثابت مانده بود، همان تاریکیِ شکل‌گرفته بود. شبیه بدن کسی که پشت دود ایستاده باشد.
آران سعی کرد صدا را کنترل کند، اما لرزش توی هر جای حرفش پیدا بود:
- چی… چی از من گرفتن؟ من اصلاً… نمی‌فهمم داری از چی حرف می‌زنی.
تاریکی کمی تکان خورد، نه مثل حرکت انسانی، بلکه مثل سایه‌ای که در باد جمع شود و بعد باز شود. صدای موجود نزدیک‌تر شد. آن‌قدر که انگار درست کنار گوشش حرف می‌زد:
- نمی‌فهمی، چون نمی‌ذارن. چون هر بار نزدیکش شدی… پاکش کردن؛ اما من دیگه خسته‌م از این‌که فقط تماشا کنم.
آران به سختی نفس کشید.
رو به سایه گفت:
- تو… تو که ادعا می‌کنی منو می‌شناسی، حداقل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

گیسا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/11/25
ارسالی‌ها
25
پسندها
62
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
آران هنوز جملهٔ آخر موجود را هضم نکرده بود که دوباره همان صدای دو لایه‌ای در فضا لرزید.
تاریکی کمی جمع شد و بعد مثل مهی که شکل بگیرد، سمت او خم شد.
- تو… هنوز نمی‌فهمی چی تو وجودته، آره؟
آران دستانش را مشت کرد؛ سعی داشت نترسد، اما گلوش خشک بود.
- یه چیز دیگه رو نمی‌فهمم. چرا هر دفعه یه جور حرف می‌زنی؟ یه بار مثل آدمای معمولی، یه بار… انگار از یه اتاق قدیمی حرف می‌زنی.
موجود مکث کرد.
سکوتی که افتاد مثل این بود که دارد لبخندش را پنهان می‌کند. بعد با لحن نزدیک، آشنا گفت:
- چون وقتی نزدیکت می‌شم… همون‌جوری حرف می‌زنم که همیشه باهات حرف زده بودم.
آران پلک زد.
- همیشه؟ من تو رو نمی‌شناسم!
سایه آرام‌تر شد.
صدایش تغییر کرد. نه کامل؛ اما سنگین‌تر، کشیده‌تر:
- و این لحن… از آن بخشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

گیسا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/11/25
ارسالی‌ها
25
پسندها
62
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
هوای اطرافش سنگین شد؛ انگار اتاق نفس نمی‌کشید. آران حس کرد پوستش مورمور شده؛ اما نمی‌دانست از ترس است یا از این‌که حقیقت دارد نزدیک می‌شود.
سایه سر برداشت، یا شاید فقط تاریکی کمی قامتش را صاف کرد. صدایش این‌بار دو لایه نبود، بلکه انگار هر دو لایه داشتند روی هم می‌لغزیدند:
- تو حتی نمی‌دونی داری چی رو حمل می‌کنی، آدرین.
آران دندان روی هم فشار داد.
- من اسمم آدرین نیست دیگه به این اسم صدام نکن!
سایه لحظه‌ای ایستاد؛ نه به‌خاطر اعتراض، بلکه انگار این جمله را بارها شنیده بود.
- و مشکل همین‌جاست. تو فقط اسمِ خودتو عوض کردی، نه اصلتو.
آران ته دلش لرزید.
- من... اصل؟! یعنی چی؟ من فقط یه آدم معمولیم!
نور لرزان چراغ‌قوه روی سایه افتاد؛ اما او را روشن نکرد؛ فقط تاریک‌ترش کرد.
- معمولی؟
لحن محاوره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Kalŏn

گیسا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/11/25
ارسالی‌ها
25
پسندها
62
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
آران هنوز نگاهش روی صفحه چرمی مانده بود. نفسش گیر کرده بود، انگار هوا دورش غلیظ شده بود. نور چراغ‌قوه آرام می‌لرزید و هیچ‌چیز را ثابت نشان نمی‌داد.
سایه جلوتر آمد. نه با قدم، با فشار هوایی که آرام از روی پوست رد می‌شد.
آران دستش را عقب کشید. گرمی عجیبی در سینه حس می‌کرد. مثل چیزی که می‌خواهد بیدار شود؛ اما جا برایش کم است.
صدایی که از تاریکی بیرون آمد، کمی خام بود.
آران گفت:
- تو گفتی نصف این قصه منم، یعنی چی؟
سایه نزدیک‌تر شد. آران حس کرد یک لحظه پشت گردنش مورمور شد. انگار کسی تا حدی خم شده باشد که حرفش را آرام در گوشش بگوید.
صدا گفت:
- وقتی اون بخش درون تو تکون بخوره، حرف زدن من هم عوض میشه. تو باعث میشی، نه من.
آران چانه‌اش لرزید.
- یعنی من چیزی از تو دارم؟ چی؟ اصلاً چطور ممکنه من از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا