• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان شهر پوچی | عطیه ابراهیمی کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع خیالباف
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها بازدیدها 122
  • کاربران تگ شده هیچ

خیالباف

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
7/12/25
ارسالی‌ها
5
پسندها
17
امتیازها
33
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
شهر پوچی
نام نویسنده:
عطیه ابراهیمی
ژانر رمان:
فانتزی، معمایی
کد رمان: 5729
ناظر: @FROSTBITE


خلاصه: در شهری که هر احساسی جرم است و هر رنگی مجازات، دوازده تلاش می‌کند زنده بماند. اما روشن شدن حسگرها و پیداشدن یک غریبه، نظم ساختگی شهر را به‌هم می‌ریزد.
دوازده ناخواسته درگیر حقیقت‌هایی می‌شود که می‌توانند هم نجاتش باشند و هم نابودی‌اش.
«شهر پوچی» روایتی از کنترل، اضطراب، وفاداری و حقیقت‌هایی‌ست که دیر یا زود از زیر خاکستر بیرون می‌آیند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : خیالباف

MAEIN

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
14
 
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
2,536
پسندها
5,635
امتیازها
30,973
مدال‌ها
17
  • مدیرکل
  • #2
IMG_20250501_184704_079 (2) (1) (1).jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] M I R A S

خیالباف

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
7/12/25
ارسالی‌ها
5
پسندها
17
امتیازها
33
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
«به‌ نام خدا»
....

مقدمه:
قطعا زندگی ادامه دارد.
مطمئنم درست پشتِ دیوارهای بلندِ شهر نشسته و منتظرِ من است.

شاید خوشحال باشد،
شاید غمگین،
شاید عصبانی،
و شاید ترسیده.

اصلاً…
از کجا معلوم عاشق نباشد؟

باید فهمید…
باید بفهمم زندگی برای من چه رنگی را به ارمغان
خواهد آورد.

—·—·—·—·—·—·—·—·—·—

فصل اول:
اولین آجر را گذاشتم، تا در آینده خانه‌ای باشد برای من، برای تمام دوستانم.

—·—·—·—·—·—·—·—·—·—

دوازده روی یک نیمکتِ خاکستری، روبروی پیاده‌رو نشسته بود و در چشم‌های شهروندان دنبالِ ذره‌ای احساس می‌گشت.
توجهش به زنی جلب شد که روی کارتی که به ژاکتش چسبیده بود، شماره‌ی «۹۸» نوشته شده بود. چشم‌های آن زن خالی از ذره‌ای احساس بودند. دوازده بی‌خیال زن شد و چشم‌هایش را در نگاه مردِ مسنی گره زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : خیالباف

خیالباف

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
7/12/25
ارسالی‌ها
5
پسندها
17
امتیازها
33
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
روبروی رستوران ایستاد و بدون مکث درِ چوبی را هل داد و وارد شد. برعکس همیشه اصلاً شلوغ نبود. روزهای قبل پوچ‌ نشین‌ها درست سرِ ساعت ۱۲:۳۰ به رستوران هجوم می‌آوردند تا هرچه سریع‌تر نهارشان را بگیرند و صدای قاروقور شکم‌شان را ساکت کنند. اما امروز دوازده به‌غیر از یک‌دختر و دو مرد و یک‌زن سالخورده، فرد دیگری را نمی‌دید.
با قدم‌هایی بی‌جان دنبالِ یک میز خالی به راه افتاد. رستوران دقیقاً صد میز کوچک و تک‌نفره داشت که در ده ردیف ده‌تایی چیده شده بودند. البته این را که یک نفر هم به‌ زور پشت آن میزها جا می‌گرفت، در نظر نمی‌گیریم.
به شماره‌هایی که بالای هر میز قرار داشت نگاه کرد و میز شماره‌ی دوازده را پیدا کرد. همیشه پشتِ همان میز می‌نشست؛ اما این بار دختری هم‌ سن‌وسال خودش پشت آن میز نشسته بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : خیالباف

خیالباف

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
7/12/25
ارسالی‌ها
5
پسندها
17
امتیازها
33
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
خانه‌ها بسیار کوچک هستند. البته از نظر دوازده خیلی هم معمولی‌اند؛ اما هفت می‌گوید: «خانه‌ها از این اتاق‌هایی که یک‌نفر هم به زور در آن‌ها جا می‌گیرد و به‌جز یک میز کوچک، یک تخت یک‌نفره، یک سرویس‌ بهداشتی و یک روشویی چیز دیگری ندارد، بزرگ‌تر هستند.»
دوازده وقتی به مرکز شهر رسید، وارد خیابان شماره دو شد. شهر کلاً ده خیابان دارد که در هر خیابان پنجاه خانه به طور منظم قرار گرفته است. اما لازم به ذکر است که بگویم جمعیت شهر هیچ‌وقت بالاتر از دویست نفر نشده است و برای هر شخص سوال مانده است که این همه خانه به چه دردی می‌خورند وقتی خیلی از آنها خالی مانده است. اما چون این موضوع به هیچ‌کس ربطی ندارد، دنبال جواب این سوال نمی‌گردند.
او یکی‌یکی عددهای بالای هر خانه را خواند تا به شماره‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : خیالباف

خیالباف

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
7/12/25
ارسالی‌ها
5
پسندها
17
امتیازها
33
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #6
نگاهی به ساعتِ بزرگ شهر انداخت. دقیقاً ۲۱:۰۴ دقیقه را نشان می‌داد. سپس به تابلوی دیجیتالی زیر ساعت که جمعیت شهر روی آن نوشته شده بود نگریست.

(۱۰۹ پوچ‌نشین)

اما به سرعت عدد «نه» پاک شد و عدد هشت جای آن را گرفت.

حال جمعیت شهر ۱۰۸ پوچ‌نشین است.

سری تکان داد و نگاهش را از ساعت گرفت و راهش را به سمتِ دیوارِ شمال شهر کج کرد.
وقتی به آن‌جا رسید، هفت هنوز نیامده بود. به همین دلیل روی یک نیمکت که آن طرفِ پیاده‌ رو، درست روبروی دیوار بود نشست تا هفت از راه برسد.
نگاهش میخ دیوار بود، اما چشم‌هایش آن را نمی‌دید و در حال پردازش افکاری جدید بود. با خود می‌اندیشید که اگر او هم روزی احساسی شود، می‌خندد یا شبیه آن پیرمردی که امروز دیده بود گریه می‌کند؟ هفت گفته بود که: «خنده مسکنی است که درد را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : خیالباف

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا