• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پروژه‌ی موهوم | ریحانا۲٠ و امیراحمد کاربران انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع ریحانا۲۰
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها بازدیدها 119
  • کاربران تگ شده هیچ

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
100
پسندها
415
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #21
- میشه این‌قدر پرونده‌ی گذشته رو بازش نکنی؟ به هر حال ما باید جلوی ساخت این بمب و بگیریم که با ساختنش ممکنه طبعات خیلی بدتری برامون داره. این بمب خیلی ترسناک‌تر و مهلک‌تر از بمب اتم هست پس درک کن. ما باید جلوش رو بگیریم.
با لحن بی‌خیالی گفتم:
- ما؟! نه، نه دوست من، ما نه... شما! شما باید جلوش رو بگیرین چون من خیلی وقته که از این جور ماجرا‌جویی‌ها کنار کشیدم.
ناگهان آدریانو با خشم مشتش را بر میز کوبید و خطاب به من تشر زنان غرید:
- محض رضای خدا سر عقل بیا آدام، یه بارم که شده سر عقل بیا! بحث سر یه عملیات ساده نیست! اگه روس‌‌ها یا متحدینشون به ویژه چین بمب هیدروژنی رو بسازن، اون‌وقت در صورت وقوع درگیری با‌هاشون کل بازی برای‌ما و دوستان‌مون عوض میشه. هر شهری میتونه تویِ یک چشم به هم زدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
100
پسندها
415
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #22
با نگاهی به درِ بسته گفتم:
- صبر کن، اون واقعاً رفت؟ با این حال پریشون؟ کاش حداقل اجازه می‌داد ما هم همراهیش کنیم... اصلاً این چه واکنشی بود که... .
آدریانو با نگرانی به پنجره نزدیک شد و بارش برف‌ها را تماشا کرد:
- ببین ژولیس، من پیش از بیست ساله آدام رو می‌شناسم. اون وقتی این‌طور واکنش نشون میده که واقعاً موضوع جدی باشه. دعا می‌کنم که لیزی آسیب جدی ندیده باشه.
با صدایی آرام گفتم:
- می‌دونی چیه؟ بریم کلیسای کوچیک اون سر خیابون. برای دخترش دعا کنیم. هرچند من آدم مذهبی نیستم، اما برای لیزی حاضرم هر کاری بکنم.

***

《آدام》

به محض بستن درِ پشت سرم مانند طوفانی از اتاق بیرون پریدم. پله‌ها را دو تا یکی پایین رفتم و با خروج از خانه خودم را به ماشینِ نقره‌ایِ مشکی‌رنگ آدریانو که گوشه‌ای نزدیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
100
پسندها
415
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #23
به محض اتمام حرفم لیزی نفس‌زنان پلک زد و چشمانش مانند دو دریچه‌ی مه‌آلود که به آرامی از خواب بیدار می‌شوند، روی من متمرکز شد. خواست نگران از جایش بلند شود اما وقتی متوجه شد که من کنارش هستم سر جایش آرام گرفت. صورتش که همچون پارچه‌ی ابریشمی نازکی بود، اکنون با نقش‌های قرمز سوختگی پوشیده شده بود، گویی هنرمندی بی‌رحم روی بوم بی‌نظیر مقابلم خطوطی از رنج کشیده بود. با لحن مضطربی خطاب به او پرسیدم:
- حالت خوبه عزیزم؟
لیزی به محض شنیدن حرفم لبخند کوچک و دردناکی همچون گلویی که برفک زمستان را تاب آورده، روی لبانش ظاهر کرد و با لحن ضعیف و صدای بریده‌ای روبه من گفت:
- بابا... خواب مامان رو می‌دیدم. توی باغ بودیم... و گل می‌چیدیم. اون بهم می‌گفت لیزی عزیزم، دنیا پر از خار هست، ولی تو همیشه به دنبال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 12)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا