• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان زوال ترس | ریحانا۲٠ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع ریحانا۲۰
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها بازدیدها 133
  • کاربران تگ شده هیچ

ریحانا۲۰

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
80
پسندها
415
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
زوال ترس
نام نویسنده:
ریحانا۲٠
ژانر رمان:
علمی-تخیلی، روان‌شناختی، تراژدی
کد رمان: 5735
ناظر: @Kalŏn


خلاصه:
در فضای مه‌آلود سفينه، تنها راه نجات من مرگ است. درست زمانی که متوجه‌ شدم اطرافیانم به کمک احتیاج دارند؛ این من هستم که خود را به مرز نابودی می‌کشانم. خطراتی که چنگ بر پیکره‌ی جانم می‌اندازد و مرا از راهم گمراه می‌کند و مرا وارد دنیای تاریکی و تنهایی می‌کند. آیا می‌توانم اشتباهی را که خودم مصوب آن هستم را جبران کنم؟
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

MAEIN

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
14
 
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
2,536
پسندها
5,636
امتیازها
30,973
مدال‌ها
17
  • مدیرکل
  • #2
IMG_20250501_184704_079 (2) (1) (1).jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ریحانا۲۰

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
80
پسندها
415
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:

با باز کردن چشم‌هایم می‌بینم، تنها تاریکی و ترس است که بر همه‌ی جهان مغلوب شده است و مرا به کام مرگ می‌کشاند. نمی‌دانم کجا هستم و در چه موقعیت و مکانی سیر می‌کنم. فقط می‌دانم این‌جا هستم تا بخشی از تاریخ را تغییر بدهم. در میان فقدان زندگی‌ام؛ تنها هستم و باید خانواده‌ خود را پیدا کنم. آیا واقعاً کسی هست که مرا از این گرفتاری نجات بدهد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
80
پسندها
415
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #4
***رمان زوال ترس ***


"از این به بعد با هرکسی مثل خودشم
دورمه دورشم
خالی نکنه پرشم
تا خود دو شب اصلاً می‌کشم جرمشم
بزرگم کنه جایی کوچیک‌شن کل شهر
از این به بعد هر کی یادم کنه یارشم
باهام بپره بالشم
رو بازی کنه یارشم
بزنگه حالشم
می‌پرسم حتی رابطه باهاش خوب نباشه
خلاصه تا خاکی باشه خاکشم
من‌ مثل آینه‌م درست قرینه‌ت
توم چیزی نمی‌بینی به جز حقیقت
نه این‌که شبیه‌تم توام شبیه من و
یعنی ما با هم فرق داریم مثل سلیقه‌ی عطا
میگن چرا پیدات نیست
چون تو دلی و سیف شدن و
فیکار شیفیت تقصیر خودمه
هر کی رو ساقی کردم واسه
دیدن حال خرابمون ای پاس ریخت تا چی
با هرکی قد لیاقتش
فهمیدم با بعضی‌ها بودن به خودم خیانته
چاکرم نوکرما که همه سیاسته
صندلی شاگرد جای رفیق روز پیادته
اگه صدام همه جا هست بوده حرفام دلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
80
پسندها
415
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #5
بخش اول: سکوت اما رهایی

《روفوس مالدونادو 》

با لبخندی که بر روی لبم نقش بسته‌ بود‌، دستی روی کت مشکی و براقم کشیدم و گل رز قرمز و آبی رنگی را که دوستش داشت را محکم‌تر درون دستم گرفتم و به سمت میزی که نشسته بود رفتم. کلاً به رنگ قرمز و آبی خیلی علاقه داشت و به قول خودش سعی می‌کرد که از این رنگ‌ها بیشتر درون زندگی روزمره‌‌اش استفاده بکند. خیلی دوسش دارم، اصلاً یک آدمی با قلبی پر از طلا است که آدم را مجذوب خودش می‌کند.
یادم نمی‌آید که از کی عاشقش شده‌ام و از کی ‌انقدر سخت خودش را درون قلبم جا کرده‌ است که دیگر نمی‌توانم به زندگی بدون او فکر کنم. زندگی که هرلحظه‌ا‌ش می‌تواند موقعیت‌های کنار هم بودنمان را بسازد. او هم مرا خیلی دوست دارد و می‌خواهد که تیکه‌ای از قلب گمشده‌ام باشد؛ ولی یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
80
پسندها
415
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #6
لیدیا کنجکاو، صفحه تلفنش را خاموش کرد و کنار دستش گذاشت. بعد با ابرو‌های بالا رفته گفت:
لیدیا: انتخابت؟ درمورد؟
- زندگیم.
لیدیا: زندگیت؟ احیاناً زندگیت که من نیستم؛ هستم؟
تکیه‌ام را به پشت صندلی‌ام دادم، زبانی روی لب‌هایم کشیدم و با صدای آرامی گفتم:
- چرا هستی، تو زندگی و انتخاب من در آینده هستی.
به وضوح دیدم که چهره‌ی زیبای لیدیا کمی تغییر کرد و جایش را به نگرانی و مرددی داد. حدس زدنش برایم سخت نبود که به چه دلیل از این حرفم کمی نگران و مردد شد. با این‌که هردویمان در یک کلاس و در یک دانشگاه درس می‌خوانیم؛ ولی باز هم پدر لیدیا از من خوشش نمی‌آید و سرسختانه با من مبارزه می‌کند تا مانعی میان ما شود. فکر کنم نام پدر لیدیا جانسون اولیور است. مردی تقریباً میانسال با موهای سفید، بینی گوشتی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
80
پسندها
415
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #7
هرچند لیدیا دختری آرام و صبوری بود؛ ولی برعکس او من کلاً اخلاقی مخالف و ضد او را داشتم. پسری بداخلاق و غیرقابل‌تحمل. کلاً عادت ندارم از خودم تعریف کنم، برای همین اقرار می‌کنم که پسرِ بداخلاقی هستم و سر هر یک حرف کوچک به هم می‌ریزم. مخصوصاً که این جدیداً هم احساس می‌کنم سر لیدیا کمی هم حساس و هم غیرتی هستم. نمی‌توانم از کسی که درخواستی می‌کنم کلمه‌ی نه را بشنوم و همین امر باعث شده که به قوانین بداخلاقی‌هایم هم اضافه شود.‌ همان‌طور که جدی و خشمگین به لیدیا خیره شده بودم، پاهایم را در عرض شانه‌هایم دراز کرده بودم و مدام با تکان دادنش سعی می‌کردم تا کمی خودم را سرگرم و مشغول بکنم. لیدیا انگشتانش را درهم کرد و گفت:
لیدیا: من منظورم بابا بود.
- پس منظورت مشکلی هست که در حال حاظر داریم.
لیدیا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ریحانا۲۰

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا