ایرن بهم سلام میکنه و میره چایی میوه شیرینی بیاره
رأیا من رو میکشه
نیکآیین هم سلام میکنه (این بچه واقعا آبش با ایرن توی یه جوب میره، حیف رمانهاشون متفاوته)
محمدمهدی احتمالا دست دور گردنم میندازه شوخی میکنه
مهدیه میشینه با هم دوتایی غیبت و غرغرهای رمانی میکنیم
مهدا هم با یه قیافهی درهم رفته میگه چه قدر بیکاری که وقتت رو صرف نوشتن این به درد نخورها کردی😂😂