متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان در هم گسیخته | ادوارد کاربر انجمن یک رمان

روی کدوم بخش از رمان باید بیشتر کار بشه؟

  • فضاسازی

    رای 2 50.0%
  • توصیفات ظاهری افراد

    رای 2 50.0%
  • دیالوگ ها

    رای 2 50.0%
  • روند کند داستان

    رای 2 50.0%
  • روند سریع داستان

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    4

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
442
پسندها
12,233
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
در هم گسیخته
نام نویسنده:
ادوارد
ژانر رمان:
#اساطیری #تراژدی
کد رمان: 5584
ناظر: حصار آبی حصار آبی


1000066191.jpg
خلاصه:

داریوس دورگه‌ای که از سوی قبیله‌ی خود( یعنی قبیله ی جن‌های تاریک) رانده شده بود. با مرد نقابداری که قصد کشتن پادشاه را داشت همراه شد. داریوس مقام پادشاه را در سینیِ نقره به او تقدیم کرد و در این راه فداکاری‌های بیشماری انجام داد؛ اما زمانی که دلبسته‌ی یک زن زندانی شد و درخواست بخشش و آزادی او را از پادشاه کرد، موضوع رنگ دیگری به خود گرفت...



نکته:
۱ داستان در ایران باستان اتفاق می افتد.

برای دادن نظر (که میدونم بهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,340
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • مدیرکل
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
442
پسندها
12,233
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #3
"فصل اول"

بختم اگر تلافیِ شب‌های غم کند
یک روزِ خوش به مردم عالم نمی‌رسد!

"صائب تبریزی"


خورشید از پشت بام ها در حال غروب بود و آخرین انبار طلایی رنگش را به دیوار خانه های روستا که با خاک سرخ پوشیده شده بود، می کشید. باد سرد آهسته می وزید و برگ های زیر درخت تنومند انتهای کوچه را جارو می زد. صدای کلاغ ها از دور شنیده می شد همچنین صدای پچ پچ زنان روستا که در ایوان خانه های خود نشسته و گرم صحبت بودند.
داریوس آهسته کوچه ی شیب دار و باریک روستا را بالا می رفت. باد در مو های خاکستری او که تا بالا شانه های ستبرش می رسید، می پیچید و به نرمی آن را تکان می داد. دست راست خود را به شال آبی دور کمرش گرفته بود و آستین چپ کت مشکی بلندش در باد می رقصید. او دست چپ نداشت و همیشه جای خالی آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
442
پسندها
12,233
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #4
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
442
پسندها
12,233
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #5
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
442
پسندها
12,233
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #6
داس خود را پرت کرد داس در هوا چرخید و به طرف گره طناب حرکت کرد داریوس همزمان زیر درخت دوید و وقتی داس طناب را قطع کرد با تنها دست خود جسم سردش را در هوا گرفت. اهسته او را تکان داد، در حالی که چشمان آبیش از اشک شفاف شده بود. نامش را صدا زد، تنش سرد بود و هیچ نشانه ای از زندگی در او دیده نمی شد. پروین را روی زمین خواباند و دست لرزانش را زیر بینی خون آلود پروین گرفت نفس ضعیف او به دستش خورد. زنده بود؛ولی باید او را هرچه سریع تر به طبیب می رساند. ذهنش درگیر این موضوع بود، که ناگهان صدایی خش دار مردی را شنید که گفت :
- بالاخره دوست عزیز من پیداش شد، نگران بودم نیای و مجبور بشم فقط به کشتن زنت اکتفا کنم.
چشم آبی داریوس با خشم به سوی منبع صدا، که مردی سوار بر اسب سیاه بود، چرخید. مردی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
442
پسندها
12,233
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #7
حرف های از نظر داریوس یک بهانه ای کاملا مسخره بود. بحث با او به هیچ جایی نمی رسید. پس دوباره به طرف جلو خیز برداشت تا داس خود را بر سر آن موجود فرود آورد. دو شمشیر با تیغ هایی سیاه رنگ در دو دست آن موجود سیاه ظاهر شد، و با دو تیغه ی بلند آن ضربه محکم داس را سد کرد. هر دوی آن های با تیغه هایی که در دست داشتند به دیگری فشار آوردند. چهره ی داریوس زیر فشار زیاد سرخ شد و رگ پیشانیش متورم گشت. اگر فقط دست دیگر خود را داشت کشتن او برایش یک دقیقه هم زمان نمی برد. به عقب پرید بعد با سرعت خودش را به پشت او رساند، داس را با تمام توان در پس گردنش فرود آورد؛ ولی حتی ذره ای پوست شعله ور گردنش خراشیده نشد و تنها داس داریوس دو نیم شد.
داریوس قبل از آن که بتواند تکان بخورد آن موجود ناپدید شد سپس پشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
442
پسندها
12,233
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #8
موجی از آن موجودات جیغ کشان به سوی داریوس حمله ور شدند. داریوس با همان تکه شمشیر شکسته که در گوشت دستش عمیقا فرو رفته بود به دل سیاه لشکر آن موجودات زد. با کشتن یکی از آن ها متوجه شده بود باید دقیقا کجا را برای آسیب زدن نشانه بگیرد پس پیش می رفت از باران ضربه های می گریخت و در لحظه ی مناسب به جمجمه آن ها ضربه می زد. آنقدر قوی که تنها با یک ضربه هر جمجمه خرد می گشت و آتش آبی جسم آن ها را می سوزاند. داریوس نفس نفس می زد. صورتش از عرق خیس شده بود. زخم کتفش نیز خون ریزی بدی داشت و با هر ضربه که می زد دردی وحشتناک در کتفش می پیچید که تا مغز و استخوانش می رفت. اما او یک لحظه هم متوقف نمی شود. چگونه می توانست تسلیم شود وقتی که چشمان پر آب پروین، با امید به او دوخته شده بود. باید همسرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
442
پسندها
12,233
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #9
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
442
پسندها
12,233
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #10
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا