دنباله دار اگه میترسی نیا!!!!

  • نویسنده موضوع Sam in
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 233
  • بازدیدها 6,139
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

YaZdAn

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/8/18
ارسالی‌ها
679
پسندها
5,139
امتیازها
23,673
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • #51
خب در مورد ادم فضایی میگن سیگنال هایی از فضا دریافت کردن حالا نمیدونم دروغه یا نه
میگن یه پیام فرستادن به یه سیاره که نمی دونم چه سالی میرسه به اون سیاره
 
امضا : YaZdAn

Sam in

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
259
پسندها
5,068
امتیازها
21,773
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Osenwt

Sam in

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
259
پسندها
5,068
امتیازها
21,773
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
بچه ها خودتون رو معرفی نمیکنین اسمتون چیه چند سالتونه کجا زندگی میکنید
 

tosha

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
4/4/18
ارسالی‌ها
1,700
پسندها
12,620
امتیازها
46,673
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • #54
مابا بابابزرگ مامانم زیاد رفت و امد نداریم.چند روز پیش که خونه مامان مامانم بودیم مادر بزرگم داشت یه خاطره تعریف میکرد .منم فضول رفتم کنارشون نشستم تا ببینم چی میگن.در مورد جن وجن زدگی مرگ اینا صحبت میکردن.در کل من متوجه شدم بابابزرگ مامانم با جنا دوست بوده .جوری که جن ها اونو مشت حسن صدا میکردن.اوایل که خونشون میرفتیم میدیدم که خودش تنها نشسته و داره حرف میزنه.در واقع فردی که حرفاشو میشنید معلوم نبود.یه روز که داشتم میوه خشک میخوردم دیدم داره خیر منو نگاه میکنه و زیر لب یه چیزایی میگه منم رفتم و بهش تعارف کردم یکم گرفت و وقتی که داشتم برمیگشتم گفت به دوستم تعارف نمیکنی؟منم گفتم:بابا حسن کسی ایمجا نیست که.اونم گفت:ا..ا..آره...برو پیش مامانت.
بعضی وقتام که میرفتیم خونشون یه میوه های عجیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : tosha

Sam in

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
259
پسندها
5,068
امتیازها
21,773
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
مابا بابابزرگ مامانم زیاد رفت و امد نداریم.چند روز پیش که خونه مامان مامانم بودیم مادر بزرگم داشت یه خاطره تعریف میکرد .منم فضول رفتم کنارشون نشستم تا ببینم چی میگن.در مورد جن وجن زدگی مرگ اینا صحبت میکردن.در کل من متوجه شدم بابابزرگ مامانم با جنا دوست بوده .جوری که جن ها اونو مشت حسن صدا میکردن.اوایل که خونشون میرفتیم میدیدم که خودش تنها نشسته و داره حرف میزنه.در واقع فردی که حرفاشو میشنید معلوم نبود.یه روز که داشتم میوه خشک میخوردم دیدم داره خیر منو نگاه میکنه و زیر ل**ب یه چیزایی میگه منم رفتم و بهش تعارف کردم یکم گرفت و وقتی که داشتم برمیگشتم گفت به دوستم تعارف نمیکنی؟منم گفتم:بابا حسن کسی ایمجا نیست که.اونم گفت:ا..ا..آره...برو پیش مامانت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Sam in

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
259
پسندها
5,068
امتیازها
21,773
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] kimia_Rh

tosha

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
4/4/18
ارسالی‌ها
1,700
پسندها
12,620
امتیازها
46,673
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • #57
یا جد سادات من مامان بزرگ بابا بزرگم زیاد با خودشون حرف میزنن تو دستشویی حیاط آشپز خونه
خخخخ.نمیشه به همه انگ جنزدگی زد که. خوب میدونی بابا حسن از همه چیز جلوتر خبر داشت.یه بار یادمه یکی از بچه هاش به اسم عسی یکی از رنگ های قلبش چند وقتی بود که بسته شده بود و بیمارستان بود.
چند روز بعدش دیدم با حسن یه گوشه نشسته و داره گریه میکنه:عسی...آ عیسی م خار ریکا ...خـــداا(عیسی...عیسی پسر خوب من...خدا)
گفتیم:چرا دارین گریه میکنین؟
چیزی نگفت و به گریه کردنش ادامه داد.
چند روز بعدی فکر کنم حدود یه هفته بعدش عیسی مرد
 
امضا : tosha

Sam in

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
259
پسندها
5,068
امتیازها
21,773
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
خخخخ.نمیشه به همه انگ جنزدگی زد که. خوب میدونی بابا حسن از همه چیز جلوتر خبر داشت.یه بار یادمه یکی از بچه هاش به اسم عسی یکی از رنگ های قلبش چند وقتی بود که بسته شده بود و بیمارستان بود.
چند روز بعدش دیدم با حسن یه گوشه نشسته و داره گریه میکنه:عسی...آ عیسی م خار ریکا ...خـــداا(عیسی...عیسی پسر خوب من...خدا)
گفتیم:چرا دارین گریه میکنین؟
چیزی نگفت و به گریه کردنش ادامه داد.
چند روز بعدی فکر کنم حدود یه هفته بعدش عیسی مرد
خدا رحمتش کنه
خوبع والا کاشکی منم میتونتم یکم از آینده با خبر باشم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] kimia_Rh

Mobiii

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/7/18
ارسالی‌ها
70
پسندها
1,890
امتیازها
12,773
سطح
0
 
  • #59
چه تایپک مناسبی اره تجربه زیاد داشتم قبلا تو ی مدرسه بودم تو یکی از کوچه های اطرافش یه خونه که خیلیم شیک بودا خیلی یه صداهایی میومد (صدای مرغ و گوسفندو اینجور چیزا)البته خیلی زیاد بود اون سری من و دوستام از مدرسه فرار کرده بودیم بعد من اومدم زدم به در اقا هر دف که میزدی به در همش ساکت میشد:| جالب ماجرا اینجاست که اون خونه ۵_۶ سالی هس که خالیه بعد دیگه خر چیزی که برام اتفاق افتاده بعد این ماجرا بوده:|||.:laughting:
 
امضا : Mobiii

Roya.saadat

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
10/2/18
ارسالی‌ها
190
پسندها
4,629
امتیازها
24,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • #60
من فکر می کنم دنیای اجنه با دنیای آدما جداست
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا