نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

وقتی خواهر یا برادر کوچیکتون به دنیا اومد چه حسی داشتین؟

  • نویسنده موضوع Devil's Daughter
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 87
  • بازدیدها 2,705
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

اشک سرخ

هنرمند انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
783
پسندها
16,979
امتیازها
44,373
مدال‌ها
24
  • #61

NARGES.A

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
70
پسندها
1,993
امتیازها
12,773
مدال‌ها
9
  • #62
امضا : NARGES.A

NARGES.A

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
70
پسندها
1,993
امتیازها
12,773
مدال‌ها
9
  • #63
چه دوتاتونم کنجکاو شدینا انگار فراموشی گرفتم خخخ
منکه دو سه سالم بود همه رو اسی کرده بودم
آبجیم 22 ماه ازم بزرگتر بود نقش سواری من رو به عهده داشته
 
امضا : NARGES.A

اشک سرخ

هنرمند انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
783
پسندها
16,979
امتیازها
44,373
مدال‌ها
24
  • #64
منکه دو سه سالم بود همه رو اسی کرده بودم
آبجیم 22 ماه ازم بزرگتر بود نقش سواری من رو به عهده داشته
تروخدا؟ نه من هیچی یادم نمیاد
 

NARGES.A

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
70
پسندها
1,993
امتیازها
12,773
مدال‌ها
9
  • #65
امضا : NARGES.A

اشک سرخ

هنرمند انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
783
پسندها
16,979
امتیازها
44,373
مدال‌ها
24
  • #66

YGNeae

کاربر خبره
سطح
40
 
ارسالی‌ها
5,997
پسندها
41,947
امتیازها
0
مدال‌ها
31
  • #67
وقتی خواهر کوچیکم بدنیا اومد من 2 سال و یک ماهم بود و از تو فیلمها مشخص بود که با خواهر بزرگترم خیلی ذوق داشتیم ولی الان با خودم می گم برای یه موجود لوس (:laughting::love_struck:) چه کارا که نمی کردیم !!
 
امضا : YGNeae

81fati

کاربر نیمه فعال
سطح
2
 
ارسالی‌ها
381
پسندها
12,482
امتیازها
50,673
مدال‌ها
1
  • #68
کلا کوچیکتر از خودم به دنیا نیومد
 
امضا : 81fati

Wonder

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
176
پسندها
6,171
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
  • #69
حس معلق بودن، توي خلإ بودن
تا چند هفته هي اشتباهي صداش ميزدم عمه مامان بابا خاله زنعمو
كلي بگم نمي دونستم چيكارمه
تا شيش ماهگي هم علاقه خاصي بهش نداشتم
ولي الان دوستش دارم و در كمال تعجب منكه دلم برا هيچكي تنگ نمي شه دلم براش تنگ ميشه
 
امضا : Wonder

Elena

کاربر انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
363
پسندها
15,113
امتیازها
39,073
مدال‌ها
17
  • #70
اولش مث چی ذوق مرگ بودم که اومد خونه به اولین نفری که لبخند زد خیر سرش من بودم:/ ولی یک شب که گذشت واقعا گریه می کردم می گفتم اینو ببرید من نمی خوامش نفهمیدم چه عزرائیلی اومده سراغم
خلاصه بگم براتون وقتی تشریفشو اورد همه توجه ها از من بی نوا رفت سمت اون و هنوز هم سمت اونه به حدی که واقعا بعضی وقتا به سرم می زنه من بچه اینا نیستم :/ به حدی بهم توجه نشد که مجبور شدم با کارام و فعالیتام توجهشونو جلب کنم هر کاری بگید کردم از موسیقی و ورزش و هنر و همه چییی تا یک اپسیلون به من توجه بشه ولی فایده نداشت هعییییی من نمیدونم کی به اینا گفت النا تنهاست خواهر می خواد:/ و من همسن الان این بودم می گفتن النا خانم شده بزرگ شده الان به این میگن نه بابا این بچس :crying::crying::crying:مامانمم میگه من اصلا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا