متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

بدترین بلایی که سر یه نفر آوردی چی بوده؟

  • نویسنده موضوع mahdieh83
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 134
  • بازدیدها 4,009
  • کاربران تگ شده هیچ

hedeyh2002

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
526
امتیازها
3,013
سن
22
  • #121
امضا : hedeyh2002

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,871
پسندها
77,370
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #122

×اسپم ممنوع×
 
امضا : Maede Shams

hedeyh2002

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
526
امتیازها
3,013
سن
22
  • #123
چشم رفیک
کنسرت گداشتن تو کلاس شیمی با حضور معلم پشت سرم
 
امضا : hedeyh2002

hedeyh2002

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
526
امتیازها
3,013
سن
22
  • #124
اخرشم گفت خوب شد شما دخترا خواننده نمی تونید بشید مگرنه همه ما پسرا کر شده بودیم
 
امضا : hedeyh2002

فندق

کاربر انجمن
سطح
16
 
ارسالی‌ها
379
پسندها
8,221
امتیازها
28,673
مدال‌ها
16
  • #125

hedeyh2002

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
526
امتیازها
3,013
سن
22
  • #126
امضا : hedeyh2002

hedeyh2002

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
526
امتیازها
3,013
سن
22
  • #127
یه بار تو عروسی فامیلای دوماد اومدن داخل زنونه عمه چه کردو نکرد رو خدا داند ودم بهش خبر دادم ها
 
امضا : hedeyh2002

S_G

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
228
پسندها
6,477
امتیازها
24,903
مدال‌ها
12
  • #128
6 سالم بود با بچه ها بازی میکردیم یه پویان نامی بود شبیه میمون رو هر درختی میرفت یبار که اون بالا بود و داشت آلوچه میخورد گفتم به منم بده اونم نداد منم رفتم هولش دادم پاش شکست
...
یبارم چهار شنبه سوری بود خونه مامانبزرگم این فامیلاهم همه جوگیر اتیش روشن کردم بعد منو دختر خالم نفس داد میزدیم پشت خونه سوخت هر کی یه سطل آب برداشت دویید بعد که دیدن رو دست خوردن همشون سطلارو رو ما خالی کردن
...
یبار داشتیم قایم باشک بازی میکردیم خونه مامانبزرگم کنارش یه مسجد بود منو یه پسره رفتیم تو دسشویی مسجد قایم شدیم پسرعموی پسره اومد درو از پشت قفل کرد ماهم گیر افتادیم هیچکی به دادمون نرسید تا اینکه خود پسرعموئه اومد گفت همو ببوسید درو وا کنم، خدا شاهده چنان با شلنگ پسره رو میزدم در که باز شد پسره به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S_G

hedeyh2002

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
526
امتیازها
3,013
سن
22
  • #129
داداشم یه بار رفته بود بالای نخل منم دمپایش رو قایم کردم وقتی اومد پایین دمپایش رو پیدا نکرد پاش رفت تو خارا کلی گریه کردم
 
امضا : hedeyh2002

mahdieh83

کاربر نیمه فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
479
پسندها
4,868
امتیازها
23,673
  • نویسنده موضوع
  • #130
امروز تو کلاس کمک های اولیه داشتم برای خفگی روی دوستم کارمو امتحان می کردم.
فکر کنم خیلی رفته بودم تو فاز چون همچین فشار دادم تمام غذا های دیشبش اومد جلو چشمش!
 
امضا : mahdieh83
عقب
بالا