6 سالم بود با بچه ها بازی میکردیم یه پویان نامی بود شبیه میمون رو هر درختی میرفت یبار که اون بالا بود و داشت آلوچه میخورد گفتم به منم بده اونم نداد منم رفتم هولش دادم پاش شکست
...
یبارم چهار شنبه سوری بود خونه مامانبزرگم این فامیلاهم همه جوگیر اتیش روشن کردم بعد منو دختر خالم نفس داد میزدیم پشت خونه سوخت هر کی یه سطل آب برداشت دویید بعد که دیدن رو دست خوردن همشون سطلارو رو ما خالی کردن
...
یبار داشتیم قایم باشک بازی میکردیم خونه مامانبزرگم کنارش یه مسجد بود منو یه پسره رفتیم تو دسشویی مسجد قایم شدیم پسرعموی پسره اومد درو از پشت قفل کرد ماهم گیر افتادیم هیچکی به دادمون نرسید تا اینکه خود پسرعموئه اومد گفت همو ببوسید درو وا کنم، خدا شاهده چنان با شلنگ پسره رو میزدم در که باز شد پسره به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.