متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

بدترین بلایی که سر یه نفر آوردی چی بوده؟

  • نویسنده موضوع mahdieh83
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 134
  • بازدیدها 4,049
  • کاربران تگ شده هیچ

mahdieh83

کاربر نیمه فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
479
پسندها
4,868
امتیازها
23,673
  • نویسنده موضوع
  • #101
اگه کتابشو برداشتی خودتو بزن به اون راه!
 
امضا : mahdieh83

Vαмpιre

کاربر انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
256
پسندها
6,292
امتیازها
22,273
مدال‌ها
3
  • محروم
  • #102
خیلی خیلی بلا سره خیلیااا اوردم خدا منو ببخشه..#
 
امضا : Vαмpιre

mahdieh83

کاربر نیمه فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
479
پسندها
4,868
امتیازها
23,673
  • نویسنده موضوع
  • #103
فکر کنم این جا جای گفتنش نیست نه؟
 
امضا : mahdieh83

hedeyh2002

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
526
امتیازها
3,013
سن
22
  • #104
معلمون عاشق شده بود رسواش کردم
 
امضا : hedeyh2002

فندق

کاربر انجمن
سطح
16
 
ارسالی‌ها
379
پسندها
8,221
امتیازها
28,673
مدال‌ها
16
  • #105
آدامس گذاشتیم رو صندلی معلم
پیچ گوشتی دااااااااااغ و چسبوندیم زیر پای عموم. بيچاره خواب هم بود
 

فندق

کاربر انجمن
سطح
16
 
ارسالی‌ها
379
پسندها
8,221
امتیازها
28,673
مدال‌ها
16
  • #106
یه بار TNT و الکل و سایر مخلفات شیمیایی رو ترکوندیم.
 

فندق

کاربر انجمن
سطح
16
 
ارسالی‌ها
379
پسندها
8,221
امتیازها
28,673
مدال‌ها
16
  • #107

فندق

کاربر انجمن
سطح
16
 
ارسالی‌ها
379
پسندها
8,221
امتیازها
28,673
مدال‌ها
16
  • #108
یه بار با عموی کوچیکم دست به یکی کردیم و به مامان بزرگم گفتیم میخوان ببرنت زندان.
اونم باور کرده بود
 

hedeyh2002

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
526
امتیازها
3,013
سن
22
  • #109
امضا : hedeyh2002

I.Râstâ

رو به پیشرفت
سطح
24
 
ارسالی‌ها
247
پسندها
17,738
امتیازها
38,073
مدال‌ها
15
  • #110
با دوستام رفته بودیم مسافرت
بعد یکی از دخترای لوس مزخرف خودشو انداخته بود به ما گفت منم میام باهاتون:|
خلاصه تو قطار بودیم منم میدونستم این چقد خرافاتیه و میترسه؛وانمود کردم دارم با دوستم(مبینا) میحرفم ولی از قصد هرچیــــــ از جن و روح و خوناشام بلد بودم رو کردم
یه لحظه دیدم مبین داره میزنه بهم میگ بس کن! تخت پایینمو نگاه کردم دیدم نگاش رو گوشیش خشک شده رنگش پریدهــ من بازم کوتاه نیومدم گفتم نادیا تو تعریف کن حالا:|
دیدم جواب نمیده:laughting:
تهش فهمیدیم اوضاع خیلی خرابه رفتیم این نگهبانای قطارو صدا زدیم مرده اومد تو مونده بود بخنده, تعجب کنه یا نادیارو احیا کنه...(وضع حجابش خیلی ناجور بود و به شدت هم مذهبی و حساسه!)
آخرشم گفت اگ میگفتین نادیا گمشو انقد بهم برنمیخورد ک مرده بیاد و ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا