با دوستام رفته بودیم مسافرت
بعد یکی از دخترای لوس مزخرف خودشو انداخته بود به ما گفت منم میام باهاتون:|
خلاصه تو قطار بودیم منم میدونستم این چقد خرافاتیه و میترسه؛وانمود کردم دارم با دوستم(مبینا) میحرفم ولی از قصد هرچیــــــ از جن و روح و خوناشام بلد بودم رو کردم
یه لحظه دیدم مبین داره میزنه بهم میگ بس کن! تخت پایینمو نگاه کردم دیدم نگاش رو گوشیش خشک شده رنگش پریدهــ من بازم کوتاه نیومدم گفتم نادیا تو تعریف کن حالا:|
دیدم جواب نمیده
تهش فهمیدیم اوضاع خیلی خرابه رفتیم این نگهبانای قطارو صدا زدیم مرده اومد تو مونده بود بخنده, تعجب کنه یا نادیارو احیا کنه...(وضع حجابش خیلی ناجور بود و به شدت هم مذهبی و حساسه!)
آخرشم گفت اگ میگفتین نادیا گمشو انقد بهم برنمیخورد ک مرده بیاد و ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.