اما شانس اُوردم قبل فرستادنش دوهزاریم اُفتاد که راضیه خودمم و خندیدم. نزدیک بودا! امروز که هیچ؛ ولی فردا آرش رو در جریان میذاشتم. با حالی خوش کنار عسل خوابیدم. اونقدر خوشحال بودم که سه تا بوسیدمش و محکم فشردمش. روز بعد اول صبح از خواب پریدم، صبحونه خوردم و مشغول بستن ساکم شدم؛ اما بعد پشیمون...
forum.1roman.ir