متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دنباله دار یکی از خرابکاری هاتو اعتراف کن

  • نویسنده موضوع Baaaaran
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 46
  • بازدیدها 1,072
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Zhina

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
10,969
امتیازها
27,613
مدال‌ها
13
  • #41
یه بار داییم خوابیده بود
منو‌ پسرخالم هم اومدیم لنتقام کتکی که خوردیم رو سرش دربیاریم رفتیم کره رو آب کردیم و رفتیم بالا سرش با شماره سه من کره رو ریختم رو صورتش ارشیا پسرخالمم ریخت رو موهاش
هیچی دیگه بعد از اونم تنبیه شدیم ولی بلاخره انتقامم رو از دایی گرفتم خخخ

نکته : من با داییم هفت سال اختلاف سنی داریم
 
امضا : Zhina

Zhina

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
10,969
امتیازها
27,613
مدال‌ها
13
  • #42
یه بارم ارشیا پسرخالم خوابیده بود
رفتم خونشون که بریم کلاس ریاضی آخه خصوصی بود
خالمم گفت خودت برو بیدازش کن میفهمی که مثل خرس میخوابه بسدارم نمیشه منم رفتم تو اتاق خالم یه عالمه کرم پودر زدم رو صورتم دیگه شبیه میت شده بودم و رفتم رو سرش و با جیغ گفتم ارشیا و چشام و درشت کردم و یه لبخند ملیحم زدم هیچی دیگه یه جیغی زد که منی که دخترم تاحالا تو عمرم نزده بودم خخ تقصیر من نبود خودش باید بیدار میشد مگه نه
 
امضا : Zhina

atiyeh

مدیر بازنشسته
سطح
13
 
ارسالی‌ها
389
پسندها
2,951
امتیازها
14,573
مدال‌ها
15
  • #43
جدیدترینش اینه که بنده دیروز موفق شدم تلوزیون خونه رو بسوزونم
همین قدر خرابکار..
 
امضا : atiyeh

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • #44
خب ..یه اعتراف دیگه ...من از داداشم به خاطر یه موضوعی حتی نمیدونم چیه باج میگرم ...هر روز سه بسته پاستیل و چهارتا لواشک ......یه سری داشتیم دعوا میکردیم منم تهدیدش کردم و گفت همونی که خودت میدونیو به هم به مامان هم به بابا میگم ..در حالی که من هیچـــــــــی نمیدونم ولی شیطان خبیث درونم نمیذاره بهش بگم ..
 
امضا : Sama_Shams

.:|Reihane|:.

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
822
پسندها
7,441
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
  • #45
امروز طرح مدام که مدرسه در دست بچه هاست داشتیم منم مدیر بودم! هر چی مدیرمون گفت بیا بهت بگم وظیفت چیه گفتم بلدم . معلما و اینا از اول صبح تا آخرش رفتن اتاق ورزش نشستند . من ترکووووووندم! دوربین های مدرسه رو دو تا شو سیمش رو قطع کردم. کل نسکافه های آرشیو رو برداشتم با برو بچ خوردیم . با فاکتور مدرسه30 تومن نوشتم دادم سرایدار بره نوتلا و شیر کاکائو بخره بعد با معاونا که دوستام بودن خوردیم:/ با تلفن داخلی انقدر شماره برو بچ رو گرفتم که زنگ سوم به بعد کار نکرد! اومدم تو میکروفون بگم همکارهای محترم این تک زنگه فقط جابه جاشید گفتم : هم اتاقی های محترم و نمی دونم چرا
به غایبین که خواستم زنگ بزنم مابینش به شهرستان زنگ زدم و با خالم حرف زدم
از اداره اومدن گفتن مدام یعنی چی ؟ منم گفتم یعنی مشارکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .:|Reihane|:.

Narges_D

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
20,499
امتیازها
48,373
مدال‌ها
23
  • #46
من ارومم باو:/
ازمن شیطونی وخراب کاری دیدیدبگید
 
امضا : Narges_D
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Arezoo.M

ADONIS

رفیق جدید انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
75
پسندها
1,790
امتیازها
11,503
مدال‌ها
12
سن
21
  • #47
من یه بار بچه بودم
مامانم دانشگاه بود و اونروز ساعتای 6 میومد خونه
منم جو دختر گل بودنم گرفت چهارپایه رو گزاشتم زیر پام تمام ظرفارو شستم که البته اشپزخونه هم. خیس شد
سماورو روشن کردم
و در نهایت به خاطر خراب بودن فلکه کولر رفتم ابش کنم
نگو من حواسم نبوده به جای 4 تا 4لیتری 5 تا ریختم حالا مگه ابا از توی راهرو خونه جمع میشد چون کولر تو راه پلست تمام ابا هم ریخت و کل خونه خیس شد
حالا با هخمه اینا زنگ زدم به مامانم یا گریه قضیه رو گفتم مامانمم با خنده گفت باشه و بعد ها فهمیدم تمام دوستاش صدامو شنیدن
 
امضا : ADONIS
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Elena
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا