نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

بدترین سوتی که تو عمرت دادی چی بوده؟

  • نویسنده موضوع Fati.r
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 1,950
  • کاربران تگ شده هیچ

مرسانا

کاربر نیمه فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
401
پسندها
10,069
امتیازها
28,173
مدال‌ها
2
  • #11
سر کلاس دینی داشتم کنفرانس میدادم به جای مادر شیرده گفتم مادر شیرخوار حالا هیچ کس چیزی نگفت دبیرمون گفت دوباره این تیکه رو بگو دوباره گفتم کلاس رفت روهوااا بعدشم کل مدرسه فهمیدن
الان روزایی که دینی داریم دبیر دینیمون میگه چطوری مادر شیرخوار
 

فندق

کاربر انجمن
سطح
16
 
ارسالی‌ها
379
پسندها
8,221
امتیازها
28,673
مدال‌ها
16
  • #12
یه‌بار جلو همه گفتم راستی مامان عمو.....چه تاریخی شوهرش دادیم؟؟؟
 

مرسانا

کاربر نیمه فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
401
پسندها
10,069
امتیازها
28,173
مدال‌ها
2
  • #13
یه بارم سال نهم تو دفتر بودم زنگ تفریحم بود
به معاون مدرسمون گفتم بهم یه خودکار بده گفت نمیدم اما داد بعد منم بلند داد زدم این مرد عمل عملی کیه
یعنی تا آخر سال روح معلمام شاد بود
 

فندق

کاربر انجمن
سطح
16
 
ارسالی‌ها
379
پسندها
8,221
امتیازها
28,673
مدال‌ها
16
  • #14
پسرعموم تازه نامزد کرده بود دختره هم فامیل بود و بیش از حدم لاغر بود مهریه هم هشتصد تا سکه تعیین کرده بودن
خلاصه اوضاع ناجوری بود منم هی حرص می خوردم تا اینکه عمو کوچیکم همونی که عشخمه گفت دختره گفته چندتا سکه؟
هیشکی چیزی نگفت منم گفتم اندازه ی وزنش
حالا از این شانس خوشگلم شوهرش پشت سرم بود.
 

yas..

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
196
امتیازها
983
  • #15
دم گوش مدیر مدرسمون باصدای بلند بش گفتم چه گوهی میخوری

یه بار دیگه هم تو مدرسه یه کتاب دستم بود همینجوری تو هوا میچرخوندمش یه دفه یچی گف شترقق برگشتم دیدم خورده تو صورت مدیر
 
امضا : yas..

مریم شاهین

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
63
پسندها
1,064
امتیازها
6,613
مدال‌ها
1
  • #16
همین امشب سر سفره شام عطسه زدمو تمام محتویات دهنم ریخت بیرون
 

marmar

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
8
پسندها
229
امتیازها
3,603
  • #17
ايفونو برداشتم گفتم بسم الله الرحمن الرحيم
 
امضا : marmar

فندق

کاربر انجمن
سطح
16
 
ارسالی‌ها
379
پسندها
8,221
امتیازها
28,673
مدال‌ها
16
  • #18
اقا یه بار جوگیر شدم خواستم از این اصطلاحات رمانا استفاده کنم
شب پنجشنبه بود همه‌داشتیم برنامه‌می ریختیم واسه فردا که بریم کوه
خلاصه اینکه یکی از پسرعموهام می خواست منو عمه م رو که یک روحیم در‌ دو جسم و به هیچ وجه از هم جدا نمیشیم رو از هم جدا کنه
گیر سه پیچ داده بود بهمون.
منم خواستم‌از اون اصلاحه هست که میگه رانندگی بلد نیستی برو یابو سواری
خواستم تغییرش بدم و مفهوم رو برسونم گفتم برو تو شهر ماشین یابوکش هست سوار شو!!!



به معنی کلمه اگر دقت کنین می فهمین که....

بگذریم :\
 

فندق

کاربر انجمن
سطح
16
 
ارسالی‌ها
379
پسندها
8,221
امتیازها
28,673
مدال‌ها
16
  • #19
مهمونی بود همه سر سفره شام بودیم با کلی لوس بازی واسه خودم دوغ ریختم کوفت کنم خیر سرم.

چنان با ناز و عشوه فوتش می کردم که.....
انا لله و انا الیه راجعون!
مهمونی هم حسابی شلوغ بود!!!
 

MehrDãd.K

کاربر فعال
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,234
پسندها
70,699
امتیازها
61,573
مدال‌ها
27
  • #20
داشتم می رقصیدم که دیدم دبیرم دم دره ... مشکل از اونجا بود یک من با اقا رو در بایستی شدید داشتم دو، خجالتم نمی کشید همینجوری زل می زد به ادم تا قشنگ از رو بره . :tongueym:

یه بارم تو چت روم به اون شلوغی، مدیرای ارشد اونجا هم انلاین بودن، میرم رو با ک نوشتم /: دیگ مشخصه چه گندی زدم :| /: :/ :/ /: :/ :/ /: /:


بدتریناش نبود، فقط اینا رو یادم اومد یهو
 
عقب
بالا