چند وقت پیش داشتم با یه لبخند گشاد و پهن و با اعتماد به نفس به سمت دوستم میرفتم
توی خد فاصل ما دونفر سه چهارتا پسر اشنا بودن...
خیلی عمیق خیره بودن بهم من پام پیچ خورد زانوم خالی کرد نشستم رو زمین...
کلی خندیدن بهم...برا اینکه ضایع نشه خودمم کلی خندیدم و یه طوری که اونا بشنون می گفتم خیلی خوب بود تا حالا انقدر بد ضایع نشده بودم!