متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها ⊰| چند لحظه لطفا |⊱

  • نویسنده موضوع R_MāN'8
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 568
  • بازدیدها 16,730
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

☆^دوستدار_زندگی^☆

مدیر بازنشسته
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,389
پسندها
31,876
امتیازها
69,173
مدال‌ها
5
  • #121
يكي از بازي هاي عجيب زندگي اينه كه يه چيزي رو ازت ميگيره ،
تا تو به چيز هاي باقي مونده دل خوش كني ،
و درست زماني كه دلت بهشون خوشه و از دست رفته هاتو فراموش كردي ، دلخوشي جديد رو ازت ميگيره ،
و انقدر اين كارو تكرار ميكنه كه ديگه ،
يا چيزي براي دل خوش كردن باقي نمونده
يا انقدر از دوباره از دست دادن ميترسي كه ديگه دلت به چيزي خوش نميشه...
 
امضا : ☆^دوستدار_زندگی^☆

☆^دوستدار_زندگی^☆

مدیر بازنشسته
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,389
پسندها
31,876
امتیازها
69,173
مدال‌ها
5
  • #122
دو قطره آب كه به هم نزديك شوند، تشكيل يك قطره بزرگتر
ميدهند.
اما دوتكه سنگ هيچگاه با هم يكی نمی شوند !
هر چه سخت تر و قالبی تر باشيم، فهم ديگران برايمان مشكل تر، و در نتيجه امکان بزرگتر شدنمان نيز كاهش می یابد.
آب در عين لطافت در مقايسه با سنگ، به مراتب سرسخت تر، و در رسيدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولين مانع جدی می ايستد. اما آب راه خود را به سمت دريا می يابد.
در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را، دردل نرمی و گذشت بايد جستجو كرد.
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت اما می توان چشمان را بست وعبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری.
وکم کم بخشیدن را خواهی آموخت
 
امضا : ☆^دوستدار_زندگی^☆

☆^دوستدار_زندگی^☆

مدیر بازنشسته
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,389
پسندها
31,876
امتیازها
69,173
مدال‌ها
5
  • #123
"متنی که برنده ی جایزه ی بهترین متن سال شد"

آنها که موهای صاف دارند
فر می‌زنند
و آنها كه موی فر دارند
موی‌شان را صاف می‌كنند

عده‌ای آرزو دارند خارج بروند
و آنها كه خارج هستند برای وطن دلشان لك زده و ترانه‌ها می‌سُرایند

مجردها می‌خواهند ازدواج کنند
متأهل‌ها می‌خواهند مجرد باشند...

عده‌ای با قرص و دارو از بارداری جلوگیری می‌كنند
و عده‌ای دیگر با قرص و دارو میخواهند باردار شوند...

لاغرها آرزو ﺩﺍﺭﻧﺪ چاق بشوند
و چاق‌ها همواره حسرت لاغری را می‌كشند

شاغلان از شغلشان می‌نالند
بیکارها دنبال همان شغلند

فقرا حسرت ثروتمندان را می‌خورند
ثروتمندان دغدغه‌ی نداشتن صفا و خون‌گرمیِ فقرا دارند...

افراد مشهور از چشم مردم قایم می‌شوند مردم عادی می‌خواهند مشهور شده و دیده شوند

سیاه‌پوستان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ☆^دوستدار_زندگی^☆

☆^دوستدار_زندگی^☆

مدیر بازنشسته
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,389
پسندها
31,876
امتیازها
69,173
مدال‌ها
5
  • #124
یه سری حرفام هست نه گفته میشه و نه شنیده میشه...
نه میشه نوشتشون و نه میشه خوندشون...
همینا میشن بغض و ته نشین میشن توی گلوی آدم و بالاخره یه شب راه نفسشو میبندن⚰
و صبح که شد همه توی گوش هم پچ پچ میکنن:
" فلانی که چیزیش نبود...
چی شد مُرد راستی؟! "

 
امضا : ☆^دوستدار_زندگی^☆

Sã¥ã...ğħ

کاربر انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
291
پسندها
14,439
امتیازها
35,173
مدال‌ها
2
  • #125
بترس از کسی که دیگه گریه جواب درداش و نمیده و سیگار میکشه

بترس از کسی که توی جمع 50 نفره ساکت می شینه و به یه گوشه زل میزنه

بترس از پسری که سرد شده خشک شده

بترس از دختری که از موهاش گذشته از کارای دخترونه گذشته

بترس از کسی که امید نداره
آرزو و رویا نداره
حوصله و اعصاب نداره
چیزی براش ارزش نداره
چیزی و کسی براش مهم نیست
اینا چیزی برای از دست دادن نیستن
آدمهای خطرناکی ان که آب از سرشون گذشته
اذیتشون نکنین درداشون زیاده
 

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #126
بهش گفتم تا حالا توی پاییز، زیر بارون عاشق شدی؟
لبخند تلخی زد و گفت: «نه! اما کسی که خیلی دوست داشتم رو توی پاییز از دست دادم.»
سرم رو یه حالت تاسف تکون دادم و گفتم: «متاسفم، نمی‌خواستم ناراحتت کنم»
خنديد و گفت: «تا ياد دارم برام تصميم گرفتن، من هیچوقت تصمیم‌گیرنده‌ی زندگیم نبودم. دیگه با این شرایط کنار اومدم، نه از چیزی خوشحال می‌شم، نه دیگه هیج اتفاقی می‌تونه ناراحتم کنه.»
نگاهش رو دنبال کردم و گفتم: «هیچوقت دلت براش تنگ شده؟»
سرش رو انداخت پایین و گفت: «زیاد، دقیقا از همون لحظه‌ای که بی‌خداحافظی رفت.»
گفتم: «پس حتما خیلی دلت می‌خواد دوباره ببینیش؟ آره؟»
روش رو برگردوند و گفت: «نه! هیچوقت آرزو نکردم دوباره ببینمش.»
متعجبانه گفتم: «باور نمی‌کنم! امکان نداره دلت واسه کسی تنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #127
بوی عشق می‌داد، بوی خنکی و نم بارون... گفتم: ببین چه هوای دلیه، واقعا پاهات میاد توو این هوا بری؟ روشو برگردوند، قهر نبود..، خرمالو بهش تعارف کردم، روشو برگردوند..، قهر نبود! دلش رو برداشت راهی شد، گفتم: خودت میری اونو دیگه نبر ... بذار باشه هوا رو ببینه عشق کنه... محل نداد راهی شده بود، صدای کوبیدن در که اومد دلم ریخت.... نشستم به جمع کردنش که از پنجره نسیم زدش زیر بغل و با خودش برد، دنبالش رفتنی شدم ولی خب ارتفاع زیاد بود... بی دلی به سقوط ختم شد و بخار چای کنار پنجره هم با باد رفت پیِ دلم که شاید نگذره از این آدم، دل دادن و دل گرفتن....
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #128

همشون رفتن!
همه ی آدمایی که توی زندگیم نقش مهمی داشتن، رفتن...
همیشه دیر میفهمی
اما بلاخره یه جا برمیگردی ببینی دلیل این همه آشوب بودنت چیه؟!
بعد اونجاس که میفهمی همه رفتن و تو فقط داری سرتو با آدمایی که موندن گرم میکنی
اونجاس که باید قبول کنی دورت هرچقدر هم شلوغ باشه، بازم تنهایی...

حالا منتظرم هوا سرد شه، بارون بیاد، تا دست تنهاییمو بگیرم ببرم تو خیابونا پاییزو نشونش بدم...
بهش بگم هیچ آدمی نمیاد که بمونه، یادش میدم از دست هیچکس دلش نگیره...
میدونم قراره یادم به خیلیا بیفته
جای خالی خیلیا اذیتم کنه...
قراره دلم برای خیلیا تنگ بشه...
زندگی همینه دیگه!

یادمه یه بار تو پاییز زل زده بودیم به درختای پارک دانشجو
گفت سردشون نمیشه؟!
سردم شد ، جوابشو ندادم
دستمو گرفت گفت وقتی بامن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #129
شنیده ام چشم به راه
باران پاییزی

کنار پنجره اتاقت می نشینی و بوسه بر سیگار میزنی.
خوش به حال سیگارها!

شنیده ام تنهایی به کافه میروی، خیابان ها را متر میکنی،
بی دلیل میخندی.
شنیده ام خواب هایت زمستانی
شده اند. روزهایت کوتاه،
موهایت کوتاه...

راستی، کنار همیشگی هایت،
شب های تنهایی،
دلتنگ من هم میشوی؟
 
امضا : NEGIN_R

sʰᵃᵈⁱ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
183
پسندها
3,630
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • #130
عروسکی که در پنج سالگی خراب شد و کلی غصه اش را خوردیم
در ده سالگی دیگر اصلا مهم نیست
نمره امتحانی که در دبیرستان کم شدیم و آنقدر به خاطرش اشک ریختیم و روزگارمان را تلخ کرد
در دوران دانشگاه هیچ اهمیتی ندارد و کلا فراموش شده است
آدمی که در اولین سال دانشگاه آنقدر به خاطرش غصه خوردیم و اشک ریختیم و بعد فهمیدیم ارزشش را نداشته و دنیای مان ویران شد
در سی سالگی تبدیل به غباری از یک خاطره دور دور دور شده که حتی ناراحت مان هم نمی کند
چکی که برای پاس کردنش در سی سالگی آنقدر استرس و بی خوابی کشیدیم
 
امضا : sʰᵃᵈⁱ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا