متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها ⊰| چند لحظه لطفا |⊱

  • نویسنده موضوع R_MāN'8
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 568
  • بازدیدها 16,729
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

☆^دوستدار_زندگی^☆

مدیر بازنشسته
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,389
پسندها
31,876
امتیازها
69,173
مدال‌ها
5
  • #131
.
برگ برگ پائیز را
شمردم تا که برگردی
از آذر هم چیزی نمانده
نیایی تمام می‌شود عمرم
مثل همین برگ‌های پائیزی



*خیلی ممنون میشم دوستان
متن ارسالی اخر پروفایلم رو لایک کنین☺
ارسالی از آرمان.*
 
امضا : ☆^دوستدار_زندگی^☆

☆^دوستدار_زندگی^☆

مدیر بازنشسته
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,389
پسندها
31,876
امتیازها
69,173
مدال‌ها
5
  • #132

‍ ‍ بازی های کودکی حکمت داشت:

لی لی : تمرین تعادل در زندگی
زوووو:تمرین روزهای نفس گیر زندگی
آلاکلنگ:دیدن بالا و پایین دنیا
سرسره:تمرین سخت بالا رفتن و راحت پایین آمدن
هفت سنگ:تمرین نشانه گرفتن به هدف
وسطی:تمرین همیشه در وسط میدان بودن
گل یا پوچ:دقت در انتخاب
خاله بازی: آیین مهمانداری
یه قول دو قل : مشکلات اگر مانند سنگ سخت باشد یکی یکی از پس آن برمی آیی


یادش بخیر...
اون روزا یاد گرفتن زندگی چه ساده بود...


‌​
 
امضا : ☆^دوستدار_زندگی^☆

☆^دوستدار_زندگی^☆

مدیر بازنشسته
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,389
پسندها
31,876
امتیازها
69,173
مدال‌ها
5
  • #133
..
بعضی شب ها ؛ آدم دلش می خواهد افکارِ لعنتی اش را یک جوری بپیچانَد . بیخیالِ قضاوت ها و اشتباهاتش باشد ، نه به گذشته اش فکر کند ، نه آینده !
بی هیچ فکر و مشغله ای در خلوتی دنج و شبانه دراز بکشد ، با ذهنی آرام و بی دغدغه .
نه حسرتی داشته باشد برایِ خوردن ، نه بُغضی برایِ گریستن ، و نه دلی برایِ تنگ شدن .
بعضی شب ها ؛ آدم دلش می خواهد بخوابد !


•••••●❥
 
امضا : ☆^دوستدار_زندگی^☆

☆^دوستدار_زندگی^☆

مدیر بازنشسته
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,389
پسندها
31,876
امتیازها
69,173
مدال‌ها
5
  • #134
‏گاهی باید ساکت بمونی و ببینی کیا واسه حرف زدن باهات تلاش میکنن همونا رو نگه داری :')
 
امضا : ☆^دوستدار_زندگی^☆

AiLiN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
7
 
ارسالی‌ها
2,702
پسندها
20,804
امتیازها
74,773
مدال‌ها
7
  • #135
"هیچ کس نمی توانست به عمق چشم هاش پی ببرد. و من این را از همان اول دریافتم. قدم های بلند برمیداشت،اما جوری تربیت شده بود که رفتارش با دیگران تفاوت داشت. دنیا را جدی تر از آن می دانست که دیگران خیال می کنند.

و من نمی دانم آیا مادرش هم او را به اندازه ی من دوست داشت؟ آیا کسی می توانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد، و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می کند؟ آدم پر می شود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچ گاه دچار تردید نشود. "
 
امضا : AiLiN_R

AiLiN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
7
 
ارسالی‌ها
2,702
پسندها
20,804
امتیازها
74,773
مدال‌ها
7
  • #136
اگر روزی دختری داشتم
به او می گفتم عاشق مردی نباش که مذهبی است، مردی که از ترسِ خدا تو را با اکراه میخواهد...
زیرا روزی توبه می کند و سنگت می زند،
عاشق مردی نباش که بی قید است؛ مردی که هیچ را مقدس نمی داند،
زیرا روزی همه چیز را انکار می کند...
تو را، عشق را، حتی خودش را...
و رهایت می کند...
اگر دختری داشتم به او می گفتم همیشه مردهای معمولی عشق های بهتری می سازند...!
 
امضا : AiLiN_R

Lindaw

کاربر فعال
سطح
7
 
ارسالی‌ها
1,207
پسندها
8,153
امتیازها
31,973
مدال‌ها
8
  • #137
بيشعورها
پوزخند می زنند
ريشخند می كنند
به بدبختی ديگران می خندند
با استهزاء همديگر را به لجن ميكشند
امّا به هيچ وجه نمی توانند در كنار ديگران شاد باشند
يا ديگران را خوشحال كنند ،
به ويژه "اصلاً ظرفيت شوخی با خودشان را ندارند..."
 
امضا : Lindaw

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #138

من با تو قدیمی ترین می شوم
رفاقت مان شأن رفیق می گیرد
کوچه ها کاه گلی می شوند
پرچین دارِ انارهای ِ ترک خورده
من با تو حافظِ شیراز می شوم
ناب می شوم
بیست وُ چند سالی دلشوره می شوم
مثل آن موقع ها که معالی آباد هنوز آباد نبود
چشم هات را که به خنده وا می دارم
فاتح ترین جنگجوی تاریخ می شوم
با تو که حرف می زنم
هر لحظه منتظرم ساعدی در کافه را باز کند
و کافه چی صدایم کند تلفن دارید آقا
با چشم هام بپرسم و آهسته جواب دهد
خانوم فرخ‌زاد ..
من با تو غریقِ نجات ِ خاطراتی می شوم
که بی تو لحظه ای امان ام نمی دهند..

 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #139
انگار یه ادم ایستاده توی چارچوب در ،رد پای یکی و نگاه میکنه و با خودش میگه واسه بقیه ی ادما هیچ مهم نیست این ردپای رفتنه کیه.. واسه بقیه ادما انقدر درد نداره!... بعد اون قدر به رد پا فکر میکنم که یاد سالها پیش و شهلا جاهد می افتم ، اون لحظه از شبو که می نشسته توی سلول و همونطور که موهاشو شونه می کرده زیر لب میخونده : «وقتی میای صدای پات...از همه جاده ها میاد.. انگار نه از یه شهر دور... که از همه دنیا میاد... تا وقتی که "در" وا میشه .. لحظه ی دیدن می رسه ......... » بعد لابد اینجای اهنگ گریه اش می گرفته، شبیه همون گریه ی معروف که تو چشمای ناصر داد میزد « من نکشتم ... من نکشتم.. اقای قاضی این میدونه من نکشتم، چرا هیچی نمیگی! من هنوز دوستت دارم » ...

ولی چند تا کلمه باید شعر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #140
دلم برای خودم سوخت وقتی به سقف اتاقم خیره بودم و تمام شب دنبال کلماتم بودم تا پیدایشان کنم تا بتوانم خسته ام را طوری بنویسم که دردی که درونش نهفته اس آشکار شود که حتی وقتی نوشته ام خسته ام اشک هایم دیده شوند ، اشک هایم که سر میخورند روی گونه هایم ، دلم برای خودم سوخت وقتی تمام روز تا شب را منتظر یک توجه کوچک از تو بودم که حتی بگویی سلام یا اصلا صدایم کنی ، که حتی شده با خودم بگویم مهم بوده ام که صدایم کرده . من دلم برای خودم سوخت وقتی فهمیدم که در خواب هم تو را فراموش نخواهم کرد ، که در تمامی لحظاتم حضورت را حس میکردم، دلم برای خودم سوخت وقتی با عکس هایت حرف میزدم از دور تو را نوازش میکردم از دور تو را میبوسیدم من دلم برای خودم سوخت آن موقع که در خیابان ها دست هایت را نداشتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا