متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها ⊰| چند لحظه لطفا |⊱

  • نویسنده موضوع R_MāN'8
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 568
  • بازدیدها 16,702
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #381
یه خیابون‌هایی برای رد نشدنه...
نباید ازش رفت
نباید ازش اومد
این خیابونا روزی پر از صدا بودن
اما الان پر از خاطره‌های دردناکن
پر از نفس تنگی‌ان
انگار محکوم به اعدام شده
بدون مدرک،بدون حکم
خیابون رو میگم...
انگار روزای آخرش رو میگذرونه
همون زندانی‌ای که همه از روزای اوجش حرف میزنن
همه ته حرفاشون میگن حیف عاقبت به خیر نشد
آره راست میگن...
قرار بود این خیابون، روزی خاطر مشترک ما باشه
اما حالا، جز درد، چیز دیگه‌ای به همراه نداره
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #382
باید برای داشتنت میدویدم،
زمین میخوردم،
بلند میشدم و ادامه میدادم...
باید برای داشتنت قید زمین و زمان را میزدم.
اما خواستم برایت بنویسم.
برای داشتنت قیدِ خنده هایم را زدم.
یک دختر وقتی چشمهایش نمیخندد
یعنی روزگارش خوب نیست.
یعنی دنیایش سیاه است و حال و هوایش ابری!
خواستم برایت بنویسم،
من برای داشتنت خودم را از دست دادم.
وکاش تو وسطِ تمامِ این دویدن ها روبرویم نمی ایستادی...
کاش نمیگذاشتی زانوهایم خم شوند،
زخمی شوند،
خسته شوند...
دلم میخواست برایت بنویسم.
من برای داشتنت قیدِ چشمهایم را زدم!
حالا تمام جهانم تیره و تار است.
و اما تو...
کاش برای چشمهایم یک قدم برمیداشتی.
آخر برایت نوشته بودم:
چشمهایم خانه ی امن توست!
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #383
ولی درستش این بود که الان دست خودم وُ رویاهام وُ می‌گرفتم و می‌رفتم یه جایی که فقط سایم انتظارم وُ بکشه
یه خونه چوبی که از پنجره‌هاش نور بیاد داخل و دستم وُ که از هر طرف دراز کنم حس و حال خوب به دستم بیاد
دلم نیمه‌شب رقصیدن بی‌وقفه کنار آتیش و صدای شجریان وُ می‌خواد
می‌گم کاش می‌شد حافظم وُ پاک کنم و فیلمای مورد علاقم وُ دوباره برای اولین بار ببینم و برای تک تک‌شون هزاربار بمیرم
دلم می‌خواد برم جایی که آسمونش بلند باشه
که بتونم با هر خندیدن از ته دلم پر بکشم
می‌خوام بتونم پام وُ بندازم توو آب رودخونه و دست باد موهام وُ شونه کنه
بعد چند ساعت بشینم به صدای آب گوش کنم و برم توو فکر
ولی هیچ خاطره بدی به یادم نیاد
من دلم هوا می‌خواد
نور می‌خواد
خندیدن می‌خواد
رقصیدن می‌خواد
من دلم
عجیب
هوای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #384
چيزی كه آدم رو پير میكنه، گذر زمان نيست، حرف نزدنه. مگه آدم چقدر میتونه حرف رو حرف بذاره و بريزه توی خودش؟
كلمه روی كلمه بچينه و شهر و كوچه‌هاش رو بالا پايين كنه؟ آدم هر چقدر صبور، هر چقدر توو دار، يه جايی بالاخره كم مياره.
يه جايی میبينی خسته‌ای از اين خودت و خودت بودن، از اين بی‌شنونده بودن.
مثل آدم در حال سقوط، دست میندازی كه فقط پيداش كنی... در حد دو كلمه!
در حد يه سلام و خداحافظی ساده، در حد اينكه فقط به خودت قوت قلب بدی كه آروم باش، يكی هست.
اينكه مثل اسپند روی آتيشی، اينكه آدم به آدم خيابونا رو می‌گردی تا پيداش كنی، يعنی حرف داری، حرف!
توی زندگی هر آدمی، بايد كسی باشه تا حرفايی كه دلت نمی‌خواد ديگران بدونن رو بهش بگی...
كسی كه خيلی مهم نباشه كيه و كجاس، فقط و فقط بودنش مهم باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #385
همیشه باید کسی باشد تا یک آهنگ را فقط به یادِ تو گوش کند و چراغ قرمزها و ترافیک هایِ شلوغترین خیابانِ شهر را به خاطرِ تو که سرت را به پشتیِ صندلی تکیه داده ای و یا از پسر بچه هایِ هشت ساله آدامس های رنگی میخری و میخندی، دوست داشته باشد. همیشه باید کسی باشد که آغوشش در روزهایِ تعطیل آف بخورد و زودتر خودش را برساند و بیشتر از هر وقتی کنارت بماند! همیشه باید کسی باشد، کسی باشد که به شوقِ دیدنش لقمه های پنیرِ کاله‌ی مامان را با ولع بخوری و نگرانِ موهای بهم ریخته‌ی زیرِ بارانت نباشی. همیشه باید کسی باشد، کسی که بداند هنوز هم مثل بچگی با کشیدنِ انگشت هایت رویِ آینه‌یِ بخار گرفته‌ی حمام و دیدنِ تصویرِ خودت ذوق می کنی. کسی که اسمِ آخرین کتابی که خواندنش را تمام کرده ای را بلد باشد و تویِ جیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #386
بیا حرف بزنیم!
شاید این جمله کمی ساده و معمولی به‌نظر برسد اما اگر خوب فکر کنیم به یاد خواهیم آورد که همین یک جمله کوتاه سرآغاز بسیاری از اتفاقات زندگیمان بوده است
خوب یا بد بودن اتفاقات مهم نیست
می‌خواهم بگویم مدت‌هاست آدم‌ها مثل قبل رو به روی هم نمی‌نشینند و حرف نمی‌زنند
می‌گویم خوب نیست که بسنده کرده‌ایم به آهنگ‌ها و پشت سر هم عوض کردن عکس پروفایل‌هایمان و انتظار هم داریم دیگران درد مارا بفهمند
می‌گویم بهتر نیست به‌جای قدم زدن‌های گاه و بی‌گاه و له کردن بغض زیر پاهایمان یا گوشه‌ای کز کردن و خیره شدن به دیوار، صحبت کنیم؟
بگذارید اینطور بگویم؛
حرف زدن را همه بلدند ولی به شرط بودن آدمش...!
راستی
تویی که مسبب دردِ دل‌هایم هستی
کمی وقت داری؟
بیا حرف بزنیم...
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #387
خیلی وقته که دیگه نه اسمش دلمو میلرزونه،
نه نبودش، قلبمو چنگ میزنه،
و نه یادش، خاطرمو تلخ میکنه..!

الان دیگه،
بودناش و نبودناش و عاشقیاش،
فقط یه خاطره‌است، ‌که مونده بین خاطره‌ها...
فقط یه گذشت‌ست، که گاهی مرور میشه و گاهی فراموش...

فراموش که میگم نه اینکه، یادم نباشه که کی بود؟
کجا رفت؟
که چرا ندارمش؟
نه..!
فراموش کردم که میگفتم:
"بدون اون نمیشه زندگی کرد..."
"من فقط با اون زندم..."
"فقط کنار اون، روزگار به خوشی میگذره"

من تمامِ افعالی که با وجودِ همون سوم شخصِ خاصم، ممکن بود رو فراموش کردم...

و حالا غرقم در خوشی‌ای انفرادی...
خوشی‌ای گاه سخت و گاهی ممکن...
 
امضا : NEGIN_R
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F-_-Ti.M

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #388
همه‌ی ما آدم‌ها روزی به خودمان آمدیم و دیدیم قلبمان لرزیده! قلبمان را از جایش کندیم و دو دستی تقدیم کسی کردیم که به قولی عاشقش شده بودیم...
همه‌ی ما، حداقل یک بار در آغوش کسی کز کردیم که پناه بی کسی‌هایمان بود
جرئت کردیم کنارش خودمان باشیم...
نقش چشم‌هایش، مسبب بی‌خوابی های شبانه‌مان و حرف‌هایش، آویزه‌ی گوشمان بود...
خدا میدانست گریه کردن از روی شوق داشتنش چه لذتی داشت...!
همه‌ی ما دیوانگی‌ کردن را در کنار عاشقی تجربه کرده‌ایم
و شاید برای دیدن و بوسیدنش، روزها را شمرده باشیم و لحظه شماری میکردیم...
تمام آدم های روی زمین، روزی در گوش هم زمزمه کرده بودند هرگز یکدیگر را ترک نخواهند کرد و باهم عهد بسته بودند دلشان تا ابد الدهر گیر هم بماند...
این ها مهم نیست!
چه ماندند، چه رفتند، چه عهد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #389
تا به حال شده دوست داشتنت را قورت بدهی... لبخند بزنی... بی تفاوت باشی...؟
شده دلتنگی بپیچد به دلت، راه نفست را ببندد، خفه ات کند...
هی دستت برود سمت گوشی...برش داری... نگاهش کنی... پرتش کنی.....برش داری... نگاهش کنی... پرتش کنی...؟
شده یک آهنگ برایت شود روحِ یک لحظه... بشود خاطره... و هر چه تکرار شود دیوانه ترت کند...؟
شده بروی همان خیابانی که با او رفته ای... چند متر جا را هی بالا و پایین کنی... اشک بریزی و... لذت ببری... همانقدر که آن روز لذت بردی...؟
شده قسم بخوری دیگر کاری به کارش نداری... اما یکهو در یک لحظه گوشی موبایل را برداری، پیغامی تایپ کنی... انگشتت برود سمت کلمه send ....منطقت بمیرد، قلبت تند تند بزند و ... send کنی...؟
شده تمام روز را در انتظار یک جواب، بیقرار باشی... نرسد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #390
به تو براى اينكه ميتونى ساعت ها از من بيخبر باشى غبطه ميخورم.. برا همه ى اون لحظه ها كه تصميمِ آخرت، رفتنه.
من عاشق اون نفسِ عميق و خيالِ راحتتم وقتى تلفنت روم خاموشه و فكر ميكنى پرونده ى من برا هميشه تو زندگيت بسته شده.
تو كه نميدونى من چقدر خسته ام از خودم، تو كه نميتونى منو ببرى از پيش خودم... لااقل بگو دنيا بدون من چجوريه...؟
 
امضا : NEGIN_R
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا