متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار مهربانانه نگاه کن|غزل نارویی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 1,142
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام خالق غم،که اگر غم نباشد طعم شادی را نخواهیم چشید.
نام مجموعه: مهربانانه نگاه کن
پدید آورنده: غزل نارویی
شاعران گفتند رنگ و بویی دارد عاشقی.
یاد خدا را خواندند به نام عاشقی.
روزی اگر پرسند زمن که عاشقی؟
حس من بیش از آن است،
سهل است عاشقی!
سخن نویسنده: این اشعار بارانی که حال و هوای باران دارند و بوی مهربانانه هایی زیبا می‌دهند، تقدیم به مادر عزیزم می‌کن.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #2
سهاب با ناز گریست
قطره به پایین نگریست
آمد و بر زمین نشست
خشکی این کویر شکست
دانه پنهان زمین
گفت به این خاک امین
دارم به دنیا می روم
تا بام گنجشکان شوم
خاک خودش آماده کرد
با شادی اش بدرقه کرد
دانه دو برگش باز کرد
زندگی آغاز کرد
دختر زیبای بهار
با عطر گل می زد جار
هان که بهاران آمدست
رنگ گلستان آمدست
جنگل و باد و شاخسار
می رقصند از عشق بهار
هر گل شکوفا می شود
در دشت غوغا می شد
دانه به خود می نگرد
آنگه به این پی می برد
هست تک و تنها یک گیاه
روییده است نزدیک راه
از دشت و باران دور است
از دود و ظلمت کور است
همیشه هست بی امان
ز دست خودرو،کاروان
تشنه ی باران می شود
دلتنگ یاران می شود
گیتی به ابد شد شَبَش
شد مایه درد و غمش
دنیا نوشت آن سرنوشت
سر نوشتش با غم نوشت
ما مثل دانه نیستیم
خود سرنوشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
نمی‌دانم چرا هردم که خواهیم،
دعایی را برای او بخوانیم،
نظر بر عرش و بر قامت گذاریم.
مگر جانان ما در آسمان است؟
نشانش،بی‌نشان در این جهان است؟
خدا اینجا و آنجا و به هرجاست.
کنارت،پیشِ‌من، هرجای دنیاست.
نماد و سمبل خدا سپهر است.
چرا که پر و گسترده ز مهر است.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
می دیدم از دور،نور عظیمی
آمد به من گفت،بوی نسیمی
گفتا خدا بود، آن نور زیبا
چشمم گرفتم،یکدم از آنجا
لیکن که آن نور، نبود اهورا
بود او امامی، میان دنیا
آنقدر بود آن، ودود و رحمان
گشته بی منت،ضامن جیران
صدا شنیدم، هزاران قدم
می رفتند با شور،قدم به قدم
گویی قوایی،گرفته بودش
نگیرد او تا، غمی به رویش
انگار نه انگار،که راه طولانیست
می روید با شور،تا عشق باقیست
شما زائرید ، زائر حرم
خلل ناپذیر،قرص و محتشم
گویم فدایت،این چمن شود
زیر دو پایت،سرد و له شود
آری! که باید،عشق از تو آموخت
عاشقی کرد و چشم به جانان دوخت
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
دستان سرد من بود در دستانِ‌گرمِ‌تو
بارانی آمد در آن هوایِ سرد
می‌دانم بود آن بارانِ مهربان
اجابت کننده رازو نیاز تو
گـفتـم دعـایـت چه بـود؟
گفتی بـمانم عاشـق خـدا؛
بمانم تکیه گاه و افتخارِ تو
رفتی و ناگهان خالی شد دستانم.
فهمیدم پذیرفت خدایم دعایِ تو
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #6
من چشم انتظار دیدن دوباره بهارم.
دیگر طاقت زمستان سرد را ندارم!

چند روزیست،پر از شوق گشته حالم.
تـا لحـظـه رسیـدنت، دقیـقـه شـمارم.

سـاعت ستـمـگر نامهـربــان،
نازوعشوه می‌کند هر گاهان.

مـی‌رود مـثل عروسی باوقار
شروشیطان با‌متانت، حیله‌کار
صبر من لبریز شد چون آوار

بس که بودم چشم به ساعت،تکیه بر دیوار
در همان حال
بوی سوسن رو به من گفت،زمزمه وار
مژده مژده که بهاران آمدست، زینهار!

ناگهان کرد مادر صورتم را بوسه باران
نگـاه مـحبـت آمـیزش کـردم با دل و جـان

نگریستم به سفره اول عید و بهاران
سیب و سنجد و سکه و سیر و قرآن

همه خواندند برای یک بار
یا مقلـب القلوب و البـصار
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #7
مژه مشکین شب بارِ دگر
می‌دهد صبحی‌دگر با یک‌خبر
از برِ چشمِ صباح آمد کنار
هدیه داد او سایه‌ای روی‌چنار
ناگهان آمد طنینی بس‌بلند
جنبشی شد بر زمینش بند‌بند
مورِ مشکینِ مزار یک گیاه
روی قایق شد مسافری ز راه
قایقش برگ قشنگِ‌آتشین
برگی از پاییزِ خوب و دلنشین
راه مور اما غمِ‌یک ابر بود
ابرِ آن گویی کمی بی‌صبر بود
گریه‌های‌او شده یک پاک‌بان
شسته با دستانِ‌خیسش،خاکِ‌آن
کاش قلب ما خیابانی شود
آسمانش گاه بارانی شود
مثلِ‌این راه و دودستِ‌خیسِ‌ابر
پاک باشد با کمی بارش ز بر
ای خدای آسمان ها و زمین!
پس بیاور بارشی بر دل؛همین!
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #8
همه گویند که آب محض حیات است
فنایش موجب کرب و وفات است
ولیکن این عطش گاهی به حب است
که این حب مرحم تنگی و غصه‌َست
مقام هر دوشان بالاتر از هم
که درکش هم پر از سختی ها و وهم
برای آن بباید صرفه جویی
محبت را ولی اصراف باید کرد.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #9
چک چکِ بــارانِ زیـر ابرهـا
شاد بخشیده دلِ‌صدبرگ را
قطره‌های سحر انگـیز خـدا
قلبشان،پر باشد از مهرووفا
روزی از این‌روزهای دلنشین
قطره‌ای آمد فرودی بر زمین
دانه‌هایی را بـداد او زندگی
عمر بستانی بکرد جاودانگی
با تمـام سـر و راز کـارشـان
روکند کاجی به سوی آسمان
شاخه‌هایش برفلک سرمی‌دهد
بـرگ های تازه را بر مـی‌دهـد.
بادی از اطراف‌آنجا می‌گذشت
برگ را دید،مهری بر دلش نشست
برگ طنازی به روی شاخه بود
با رخ افسونگرش دل می‌ربود
کم کَـمَـک پایـیز هم آمـد ز راه
دشت و باغ یکدست شد آرامگاه
چـشـم مجـنـون تــمام بــادها
می‌رود بازهم به سوی برگ‌ها
یک صدا آمـد،صـدای التـمـاس
التماس عشقی همچون الماس
برگ می‌خواهد جدا باشد ز دار
شاد باشد او به روزی مانـدگار
عاقبـت همـپـای رقـص باد شد
قلبش از عشق‌وسیعش شاد‌شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #10
ای فریباتر ز شرمِ آسمان، موسِم، وِداعِ آفتاب
ای حمیمِ قلبِ تو، سرتر زِ زرِ پاک و ناب
عاجزم کز درک دنیا مِهر بانی‌هایِ تو
چون ندارم حسی از بس مادرانه‌های تو
هر عمل از بهر شادی‌ام کنی
ناتوانم من ز جبران محبت‌های تو
دست من بگرفتی از غم‌ها نجاتم دادی
گرچه من غافل شدم از محنت بسیار تو
بی‌گمان فرنام تو بس مادر و بس مادر است
هیچ جز مادر نباشد معنی زیبای تو
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا