حاکم گیتی اگر رخصت دهد
این زلیخا باز عاشق می شود دل بد نکن
داد دل آرام شود گر اندکی
یوسف گمگشته پیدا می شود دل بد نکن
چشم بستی و جهان تاریک شد
چشم را بگشای
زین خزان زین پس بهار خواهد شد
رخش دل را باز کن
اندکی سوی خدا پرواز کن
آن خدا غافر است غمگین نشو فرزانه باش
آدمی بارش گناه است
خدا می بخشد آزاده باش
آدمی تنهای حشر است
خدا فرمانرواست
گر خدا خواهد جهان ویران شود
حاجت رواست
روزگار ابر گران گذرا است
بسی می گذرد
گر سماء ناله و آه است
بسی می گذرد
این شود گر آن شود دلساز نیست
باشد اما و اگر ره ساز نیست
همتی کن اندکی رخصت بده
دیده بگشا زین خزان مهلت بده
این جهان فردوس خواهد شد امان می خواهد
این هوا آرام خواهد شد
زمان می خواهد..