شاعر‌پارسی اشعار عرفی شیرازی

  • نویسنده موضوع Sama_Shams
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 129
  • بازدیدها 2,577
  • کاربران تگ شده هیچ

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,123
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #111
ای آن که رهت به بزم مقصودی نیست
صد روشنی ات ز شمع بی دودی نیست

غلمان مطلب جزای طاعت، زنهار
با دوست کن این بیع که بی سودی نیست
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Eli99

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,123
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #112
عرفی دل ما بسی پریشان نظر است
هر دم هوسش به غمزه ای راهبر است

زنهار به رنگ و بوی دنیا مگرو
کاین باغچه را شکوفه ای بی ثمر است
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Eli99

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,123
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #113
صحرای هوس خار تمنا خیز است
زین ره به سفر مرو که غوغا خیز است

این بادیهٔ کفر تو سودا کردی
زین مرحله کوچ کن که یغما خیز است
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Eli99

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,123
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #114
دل در هوس وصل تسلی طلب است
در پردهٔ صورت است و معنی طلب است

گفتم که به یأس دل تسلی یابد
فریاد که یأس هم تسلی طلب است
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Eli99

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,123
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #115
مستوری دل طلب که مستی این جاست
دریوزه گزین که چرب دستی این جاست

دست از همه بگسل و در آویز به دوست
یک رنگی و نیستی و هستی این جاست
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Eli99

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,123
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #116
آن شور که این مفرد و این وافی چیست
یک جرعه بس، این دُرد و این صافی چیست

در هر دو جهان یک درم، آن گاه سره
چندین محک تمیز صرافی چیست
71
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Eli99

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,123
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #117
از سفر می آیی و تاراج عزت کرده ای
کاروان حسن یوسف نیز غارت کرده ای

در کجا هست این چنین معموره ای، انصاف ده
شهر دل ها دیده را یغمای راحت کرده ای

چون گوارا نیستی ای غم چرا در کام ما
همچو آسایش پیا پی بی حلاوت کرده ای

شادا بادا روحت ای مجنون که هنگام وفا
در حق من، درد بی درمان، نصیحت کرده ای

این صفا اسلامیان را نیست، ای زاهد مکن
با مغان در سومنات امروز طاعت کرده ای

ذرهٔ دنیا به صد جان می فروشم، بیع کن
ای که از بی مایگی اظهار همت کرده ای

عرفی از ننگ شریکان لب فروبستن خطاست
چون توانی ترک شهرت کن که شهرت کرده ای
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,123
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #118
چندم ای نالهٔ سحر بکُشی
هر دم از آتش دگر بکُشی

دَرِ این دودگه دلا در بند
چندم از آه بی اثر بکُشی

این که پروانگی کنم، ترسم
کاتشم را به بال و پر بکُشی

نامه ام سنگ را بگریاند
ای فلک مرغ نامه بر بکُشی

کُشتی از غمزه اهل عالم را
بعد از این غمزه را مگر بکُشی

تا کنم چون چراغ شام بلا
زنده سازی و در سحر بکُشی

چون کسی اهل درد، عرفی را
چشم دارم که بیشر بکُشی
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,123
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #119
گمان دارم که این درد و تحمل می کند کاری
بگو با گل که استغنای بلبل می کند کاری

دل دانای شهر ما به کفر جزء تسلی شد
که باور داشت هرگز کان تزلزل می کند کاری

به صلح دل چه کوشی، صبر کن گر یار باز آید
غم فرصت مخور کاین جا تعلل می کند کاری

بهشتی پروران ای دل، متاع هستی یی بنمای
که با بی همتان عرض تحمل می کند کاری

دل بلبل به هر بادی هزاران راز می فهمد
نپنداری که ناز و عشوهٔ گل می کند کاری

اگر با مهر افزایی، غرور افزاید ای سرکش
تغافل کن که با عرفی تغافل می کند کاری
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,123
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #120
نه شکیب توبه از می، نه ادب ز ما به مستی
که به چین زلف ساقی بکنم دراز دستی

چو کشی ز ناز لشکر، تو بگو فدای من شو
که گران نمی فروشد، به تو کس متاع هستی

چه عقوبت است یا رب، من عافیت گزین را
نه گمان زود مردن، نه امید تندرستی

همه نقد جنس ایمان، به تو بر فشاندم اکنون
تو و ننگ آن بضاعت، من و عیش و تنگدستی

ره طاعت تو یا رب، که رود چنانکه شاید
چو نیاید از برهمن، به سزا صنم پرستی

گلهٔ نیامدن ها، گل وعده هاست، ور نه
به همین خوش است عرفی، که تو نامه ای فرستی
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا