متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متفرقه عاشقانه های لحظه‌ای | انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع NEGIN_R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 88
  • بازدیدها 17,642
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Negar:)

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
762
پسندها
3,453
امتیازها
20,173
مدال‌ها
3
  • #41
امروز یه روز کسل کندده بود...
از صبح تا الان جنگ و دعوا...
من نمی دونم این دعواها کی قراره تموم بشه!
 
امضا : Negar:)

DaRk rAiNbOw

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
151
امتیازها
490
  • #42
دلم میخواد کمی از افکارم فاصله بگیرم ذهنم ازاد باشه
ب هیچکس و هیچ چیز فکر نکنم

این چیزیه ک خیلی بهش احتیاج دارم !
 

DaRk rAiNbOw

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
151
امتیازها
490
  • #43
و اینکه هرروز یک روز تکراری جدید برام رقم میخوره

مقصرش من نیستم!!!
دلم یه خبر خوب میخواد
چیزی که تو کل عمرم نبوده هیچوقت!
اگرم بوده خبرای خوش دیگران بوده!!!!!
اما برای خودم باشه و از اوناش که باورم نشه !
 

nisham

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
38
پسندها
694
امتیازها
3,863
سن
21
  • #44
امروزم منتظر موندم
نمیدونم منتظر چی...
شاید میخواستم برگردی
هر شب به خودم قول میدم فردا منتظر نباشم،انتظار نکشم،دلتنگ نشم
صبح که بیدار میشم میبینم یه چیزی کمه انگار...
بعد دوباره منتظرم،انتظار میکشم، دلتنگم
چن وقته منتظر یه خبر خوبم
یه خبر که شاید باعث بشه از فکر تو دربیام
دعا کن بشه چون الان تو خوشبختیو من یه گوشه این دنیا منتظر
الان چیکار میکنی؟
مثل من بیداری؟
به چی فک میکنی؟
خیلی بده که با کوچک‌ترین چیزی یادت میفتم
مثل یه قهوه که تو دوست داشتیو من ازش متنفر بودم ولی الان روزم بدون چند‌تا فنجونش نمیگذره
مثل یه خیابون شلوغ که تو ترافیکش انقد بهم نگاه میکردیم که خندمون میگرفت
مثل همون مغازه که همیشه ازش خرید میکردیم‌ ، امروز رفتم اونجا ، فروشنده منو شناخت سراغ تو رو گرفت ، بغض کردم ،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : nisham

LORA

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
13
پسندها
51
امتیازها
90
سن
24
  • #45
دوباره روز دیگری آمد،
سکوت خانه چقدر خفقان اَست،
این سکوت ‌تنهای‌اَم را به رخم می‌کشد،
کی اَز این اِسارت خلاص می‌شوم؟
به اُمید نجات، این دقایق و ثانیه‌های تهوع آور را می‌گذرانم.
 
آخرین ویرایش

M_hosseini

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
150
پسندها
1,932
امتیازها
11,563
  • #46
مداد رنگي هایت را بردار ...
امروز
قلبت را عاشق تر رنگ کن ...
آسمان دلت را آبي تر ،
و خط لبخندت را عمیق تر ...
امروز
یک نفسِ عمیق تر بکش ،
و لحظاتت را از نگاهِ خدا نقاشي کن.

امروزتون قشنگ
: )
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F-_-Ti.M

webdesign98

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1
پسندها
0
امتیازها
0
  • #47
من این رمان رو خیلی دوست دارم
واقعا عالی بود .
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • #48
روزي كه من ديدم تورا عاشق شدم بايك نگاه...
من خيره ماندم درنگاهت,آشنا
چشمانم از عشقت به ناگه کورشد...ديدى مرا؟ديدى مرا؟ديدى مرا؟
تاآن زمان اميد قلبم کور بود...لبخند از لب هاى من مهجور بود...يک لحظه خنديدن برايم دوربود...
روزى که من ديدم تو را قلبم صداى چشمهايت راشنيد ...رنگ ازرخ غم هاپريد...چيزى به نام قلب,درجسمم برايت مي تپيد...
روزى که من ديدم تو را کل وجودم درنگاهت حبس شد..
پرسيدى ازمن که: شما؟
خوشحال بودم که توام....ديدى مرا..ديدى مرا..ديدى مرا
بايک صداى پرز اندوه زمان گفتم که نامم چيست,تنها مانده ام...
گفتى رفيق راه ميخواهى؟ غلامم ,چاکرم...
لبخند بر لب هاى اميدم نشست...مجنون شدى,ليلى شدم...دنيا چه خوش تر مي گذشت...
تااينکه روزى تو....به پيشم آمدى گفتى:
دلم درگيرشد...عاشق...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F-_-Ti.M

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • #49
بعضي چیزهارا باید سروقت خودش داشته باشی ، وقتش که بگذرد دیگر بود و نبودش برایت فرقی نمیکند چون به نبودنش عادت کرده ای و یاد گرفته ای چگونه بدون اینکه داشته باشی أش زندگی کنی.... بعضی چیزها ، مثل حس ها و تجربه ها ؛ دوره ی خاص خودش را دارد مثلأ یک دوره ای آدم دوست دارد عاشق باشد ...یا مثل خیلی های دیگر کادو بخرد ، ذوق کند ، برای کسی مهم باشد... وقتی نیست ، زمانش که بگذرد دیگر فایده ای ندارد...کم کم به تنها بودن میان جمعیت بزرگ دو نفره ها عادت میکنی و یاد میگیری تنهایی حال خودت را خوب کنی !! اینکه میگویند عشق تاریخ مصرف ندارد و پیروجوان نمی شناسد ، درست... اما عاشق شدن در بیست سالگی با عاشق شدن در چهل سالگی قابل مقایسه است !!هرگز.


نسترن دانشمند​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F-_-Ti.M

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • #50
من شاعرم و به شعر ايمان دارم
نزديک به يک قبيله خواهان دارم
من پولکى ام
چه ميشود بامن کرد؟
ازشعرخودم توقع نان دارم
ازفقر براى نان شب شهره شدم
درشعر ولى توهم خان دارم
من حق به خودم ميدهم ازبى کسى ام
بنشينم و بشمرم که دندان دارم
در دوره ى نوجوانى ام فهميدم
درشعر کسى هستم و ميدان دارم
اما دهه اى گذشت ومن فهميدم
هرحرف که بيرون رود از خورجينم
مانند تذکرى است تا اينجانب
يادم نرود ......که حکم زندان دارم...


نسترن دانشمند​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F-_-Ti.M
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا