• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تا کی انتظار | یلدا بانو کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Yaldabanoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 59
  • بازدیدها 9,428
  • کاربران تگ شده هیچ

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
بعد از کلی امتحان دوباره برگشتم با پست جدید :610597-4b43c1280db8b759412631397f19aef4:
- آتَشم!
وای! وای از حال دلش که ویران شده بود. مگر قرار نبود همه‌چیز درست شود؟ پس این بلای جان از کجا پیدایش شده بود؟ از پشت تلفن هم می‌توانست نیشخند دندان‌نمایش را تصور کند. فشار محکمی به گوشی وارد کرد و جیغ زد:
- مردتیکه‌ی عوضی! چرا به خواهرم زنگ زدی؟ از کجا شمارش رو آوردی؟ گم‌شو قطع کن از زندگیمون برو بیرون!
صدایش جیغ و حرصی بود. سیلا نمی‌توانست خشمش را کنترل کند؛ هیچ‌وقت! صدای دیوانه‌کننده مرد و خنده‌ی هیستریکش بر روان سیلا خط عمیقی کشید.
- چقدر مؤدب‌! به نظرم یه کلاس کنترل خشم برو خواهر بزرگه!
خیلی نیاز داشت خشمش را بر سر چیزی خالی کند. دندان‌هایش را در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
نمی‌دانست چه مدت بود که روی صندلی مقابل دریای خروشان نشسته بودند و به دور دست نگاه می‌کردند. به جایی که معلوم نبود...شاید گذشته پشت آن دریای آبی مقابل چشمانشان می‌رقصید! هوا زیادی سرد بود؛ آن‌قدر که چای خوش‌رنگ در دست سیلا یخ زده بود! اما چه اهمیتی داشت وقتی دل و چشمان سیلا از سرما بی‌حس شده بودند! بی‌نگاه به آیلا زمزمه کرد:
- چاییت قندیل بست دختر! بخور دیگه.
صدایش هم یخ زده بود! گرفته بود از بغضی که نمی‌شکست. آیلا چایی‌اش را بی‌میل سر کشید. حتی حال مانند همیشه هورت کشیدن هم نداشت. به غروب دلگیر خیره شد. نور داغ و سرخ آفتاب چشمگیرتر از هر زمانی بود. خط افق و آب یکی شده بود و انگار دریا تا انتهای آسمان کشیده شده بود! منظره‌ی زیبایی بود و حیف لذتی نداشت.
- سیلا؟
سیلا کمی خودش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
عید همه مبارک :c1heer: :intlove:
با شنیدن این خبر چشم‌های دریا خانم برق زدند و لبخند ملیحی زد.
- می‌دونستم! نگفتم درست میشه؟ بهتون افتخار می‌کنم دخترهای گلم.
با ذوق از جا برخاست و میز چوبی را دور زد. از پشت محکم هردویشان را در آغوش کشید و چه قدر آیلا در آن نا آرامی ذهنش به دلگرمی نیاز داشت؛ به آغوش! چشمانش را بست و در خلسه‌ای ناب فرو رفت. هنوز سیر نشده بود که دریا خانم آن‌ها را رها کرد و به گوشه‌ای تکیه داد.
- خب دیگه دخترا دیر وقته برید بخوابید که اولین روز کاریتون دیر نرسید.
بی‌حرف به سمت اتاق پا تند کردند. از اول هم همین را می‌خواستند؛ یک خلوت تنهایی طولانی برای سامان دادن ذهنشان.
سیلا به در اتاق تکیه داد و چشمانش را بست. زیر لب تکرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
هر دو زیرِ پتوی مخملی گل‌دار خزیدند و دست‌هایشان دور هم قفل شد. جایشان تنگ بود، اما حالشان خوب بود. ذهنشان خسته و مشوش بود اما حالشان کنار هم خوب بود! آیلا پدر و مادری نداشت که پشتوانه‌اش باشند، سیلا هم. به‌هم تکیه کرده و تا این‌جای راه با تجربه و تلاش‌های مضاعف خود پیش رفته بودند. در این دنیای بزرگ تنها هم‌دیگر را داشتند و حالا در چشم هر دویشان اشک حلقه زده بود. آیلا تره‌ای از موهای فرفری و خشک سیلا را دور انگشتش پیچ داد و با مظلوم‌نمایی گفت:
- سیلا...ما هیچ‌وقت از هم جدا نمی‌شیم مگه نه خواهری؟
سیلا لبخند دست و پا شکسته‌ای زد. بغضش را به سختی پس زد و با صدایی که می‌لرزید، نجوا کرد.
- هیچ‌وقت، قول!
***
قدم‌های آرام و مرددش را در راهروی تنگی که با تابلوهایی از آناتومی چشم مزین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
با طمانینه نگاهش را در اطراف چرخاند.
- خب بچه‌ها اگه موافق باشید یه کمی درباره‌ی کارتون براتون توضیح بدم.
هر دو با اضطرابی نامشهود به دنبال دکتری که به نظر می‌رسید ارشد باشد‌، به راه افتادند. مطب چندان بزرگی نبود. طبقه‌ی اول درمانگاه را شامل می‌شد و طبقه‌ی دوم و سوم به ترتیب بینایی‌سنجی و چشم‌پزشکی. آیلا تمام محوطه را با شور و شعف می‌گشت. این را از برق نگاهش می‌شد خواند! سیلا اما...حس عجیبی داشت. غریبی می‌کرد و در جواب ذوق‌های پی در پی آیلا، لبخند تصنعی بر لب می‌نشاند. چیزی در دلش مثل سیر و سرکه می‌جوشید. در افکار پریشان خودش غرق بود که با صدای نازک دکتر بهار، به خودش آمد.
- خب‌! بچه‌ها الان می‌خوام با یکی از بهترین دکترهای مطب آشناتون کنم. حتماً روی تابلو اسمشون به چشمتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
سرش را با طمانینه‌ی خاصی به طرف آن‌ها چرخاند. چرخید و چرخشش دل سیلا را پیچ داد و پیچ داد. مردمک‌های سرسبزش به اندازه‌ی نعلبکی درشت شدند، سلول‌های تنش سر شدند و نگفته بود دلش چقدر شور می‌زد؟! نگاهِ مات و حیرانش میان دو تیله‌ی عسل‌گون مقابلش چرخ خورد و سرش چرخ خورد و عجب چرخ و فلکی در تمام وجودش راه افتاده بود! چیزی نمانده بود همان وسط پس بیفتد و نیشخند مرد مقابلش تا نهایت وجودش را می‌سوزاند.
- ممنون خانمِ ایپک، خوش‌حال میشم قبل از شروع کار با دستیارها صحبت کنم.
غیرمستقیم گفت و زن خیلی مستقیم حرفش را گرفت. لبخندِ نرمی بر لبانِ کوچکش نشاند و با "با اجازه‌ای" از اتاق خارج شد. لحظه‌ای بعد این صدای محکم در بود که در گوشِ سیلا زنگ خورد و تمامش را به خود آورد. لرز نامحسوسی بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
لحنش سرد بود، خشک و باد اشتیاقش همین اولِ کاری بد خوابیده بود. درست برعکسِ آیلا که در پوستِ خودش نمی‌گنجید و نیشش از این گوش تا آن گوش باز بود. استرس را می‌شد از چهره‌ی بی‌رنگش فهمید اما لحنش را محکم کرد. هر دویشان یاد گرفته بودند، باید سخت می‌بودند!
- مطمئن باشید ما از پس وظایفمون به خوبی بر میایم دکتر.
نگاهِ مرد که هنوز روی چهره‌ی اخم‌آلود سیلا بود، با صدایِ بشاش و پرانرژی آیلا به سمت او چرخید. کف هر دو دستش را بر شلوارِ خاکستری اتو شده‌اش کشید و قدمی از پشت میز شیشه‌ای‌اش، به مرکز اتاق برداشت. دست‌هایش را پشت کمر غلاف کرد و لبخند تصنعی تحویل دو دختر مقابلش داد.
- خیلی هم عالی. امروز توی مطب دور بزنید و با محیط این‌جا آشنا بشید؛ به امید خدا فردا کار رو شروع می‌کنید.
و با لبخند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
صدای محکم و پر اعتماد به نفسش که در اتاق پیچید، همه چیز ساکت ماند و تنها تیک‌تاک ساعت برنده‌ی تاج و تخت شد. به وضوح بالا رفتن گوشه‌ی لب مرد مقابلش را دید و به دنبال آن چرخیدنش را. حینی که دکمه‌ی‌ سر آستین‌های نقره‌ای‌اش را می‌گشود، سمت قهوه ساز قدم برداشت و تق تقِ کفش‌های ورنی‌اش بد روی اعصاب سیلا بود.
- درسته‌، سیلا خانم. کار جدید مبارک؛ براش خیلی تلاش کردی.
نفس عمیقی کشید و عطر قهوه‌ی ناب تا انتهای ریه‌هایش رفت. صحبت کردن با این مرد برایش از سقوطِ آزاد هم سخت‌تر بود! گرمای رادیوتور با لباس‌های پشمی‌اش دست در دست هم گذاشته بودند تا دیوانه‌اش کنند. گرمای بالا زده از ماگی که به سمتش گرفته شد نیز همه چیز را سخت‌تر کرد. وقتی گلویش پذیرای آن قهوه‌ی غلیظ شیرین گشت‌‌، چیزی میان دندان‌هایش صدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
با تندی چرخید تا از آن مطب مزخرف فرار کند که موهایش به بینی آیلا کشیده شد و دیوارهای بلند عطسه‌ی سنگینش را به جان خریدند.
***
صدای زنگ درب در محوطه‌ی خلوت خانه اکو شد. دریا درحالی که با دو دستش موهای تازه سشوار کشیده‌اش را گوجه‌ای به بالا جمع می‌کرد، در را گشود. لبخند بسته‌ای به روی سرخ و سفید دخترها پاشید و گام‌های پرصدایش را سمت آشپزخانه کشاند.
- خسته نباشید حسابی! کاپوچینو می‌خورید یا چای؟
- فرقی نمی‌کنه دریا خانم زحمت نکشید‌‌.
کش و قوسی به تن یخ‌زده‌اش داد و دوتا پاپوش‌ خرسی را از کشو بیرون کشید. در همین فاصله دریا جعبه‌ی کلوچه‌های گردویی را باز کرد. به انتخاب خودش چای خوش رنگ کبود را با چوب‌ دارچین در لیوان‌های کمرباریک ریخت و همراه سینی نقره‌ای به حال برگشت.
- بخورید تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
بعد مدت‌ها اومدم با یه پست جدید
***
با کرختی دستش را به دنبال گوشی‌اش روی تخت کشید. از زیر پتوی گل‌بافت آن را بالا آورد و با چشم‌هایی که به سختی سعی در باز نگه داشتنشان داشت، به ساعت گوشی نگاه کرد. خمیازه‌ی بی‌صدایش با قاروقور شکمش همراه شد. اشک جمع‌شده در چشمش را زدود و به تبیعت از شکم گرسنه‌اش اتاق را ترک کرد. با آن چشمان نیمه‌باز در زیر نور ضعیف هالوژن‌های راهرو تنها سایه‌های عجیب و قریب وسایل را می‌دید. با رسیدن به درب شیشه‌ای آشپزخانه، لامپ آن را روشن کرد و بی‌صبرانه دنبال خوراکی کوچکی گشت. شیرکاکائوی پاکتی و بیسکوییت‌های اوریو بدجور برایش چشمک می‌زدند. لیوانی برای خودش پر کرد و همان‌جا روی کابینت نشست. اولین قلپ مثل موتور ضعیفی مغزش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا