نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شعرکده ** غمکده **

  • نویسنده موضوع .ARMIN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3,248
  • بازدیدها 28,639
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #141
در نفس هایی که بوی فراموشی می دهند دیگر
من تمام واژه های دردمند عاشقی را تا ته سر میکشم
نگرانم نباش !!!
من لحظه هایم را با طعنه های این روزگار رام می کنم
-تو راه برو و آیینه ها را بشمار…-
و واژه هایی از جنس خورشید و باران برایم به ارمغان بیاور
من تورا در نوشته هایم
با واژه های نم کشیده به روی چشمانم نهاده ام
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #142
در نفس هایی که بوی فراموشی می دهند دیگر
من تمام واژه های دردمند عاشقی را تا ته سر میکشم
نگرانم نباش !!!
من لحظه هایم را با طعنه های این روزگار رام می کنم
-تو راه برو و آیینه ها را بشمار…-
و واژه هایی از جنس خورشید و باران برایم به ارمغان بیاور
من تورا در نوشته هایم
با واژه های نم کشیده به روی چشمانم نهاده ام
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #143
مشنو اي دوست که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست



به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقه موییت گرفتاری هست



گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد کاری هست



هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید

تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست



صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم

همه ی دانند که در صحبت گل خاری هست



نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس

که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست



باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد

آب هر طیب که در کلبه عطاری هست



من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود

جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست



من از این دلق مرقع به درآیم روزی

تا همه ی خلق بدانند که زناری هست



همه ی را هست همین داغ محبت که مراست

که نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #144
مشنو اي دوست که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست



به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقه موییت گرفتاری هست



گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد کاری هست



هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید

تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست



صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم

همه ی دانند که در صحبت گل خاری هست



نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس

که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست



باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد

آب هر طیب که در کلبه عطاری هست



من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود

جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست



من از این دلق مرقع به درآیم روزی

تا همه ی خلق بدانند که زناری هست



همه ی را هست همین داغ محبت که مراست

که نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #145
چنان سیلی که می‌پیچد به هم آبادی ما را

غم تو می برد با خود تمام شادی ما را



به این امید میگردم مگر خاک رهت گردم

که دامانت برانگیزد غبار وادی ما را



مرا هر چند می خواهی ولی در بند می خواهي

رها کن گیسوانت را، بگیر آزادی ما را



تو از لیلی نسب داری و من از نسل مجنونم

از این بهتر چه خواهی نسبت اجدادی ما را



اگر با قیس می‌سنجی، جنونم را تماشا کن

هوای بیستون داری، ببین فرهادی ما را



هوای مشک گیسویی، خیال چشم آهویی

ببین بر باد داد آخر، سر صیّادی ما را
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #146
عاشقت نشدم

که ناچار باشم برای دوستت دارم هایم

مجوز بگیرم

دوستت دارم هایم را منتشر کنم

و بعد تصور کنم این شعر را

معشوقه‌ات برای تو می‌خواند...
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #147
ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم

هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا


بی رخت اشک همی بارم و گل می‌کارم

غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا


محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من

بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا


بر سر زلف تو زانروی ظفر ممکن نیست

که تواناییی چون باد سحر نیست مرا


دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت

همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا


غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم

که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا


تا که آمد رخ زیبات به چشم خسرو

بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #148
ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم

هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا


بی رخت اشک همی بارم و گل می‌کارم

غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا


محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من

بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا


بر سر زلف تو زانروی ظفر ممکن نیست

که تواناییی چون باد سحر نیست مرا


دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت

همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا


غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم

که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا


تا که آمد رخ زیبات به چشم خسرو

بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #149
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام

آرام وسرد گفت:که در طالع شما…

قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست

گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا…

با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!

گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها

آخر شروع کرد به تفسیر فال من…

با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا

اینجا فقط دو خط موازی نشسته است

یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا

انگار بی امان به سرم ضربه میزدند

یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟

گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #150
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام

آرام وسرد گفت:که در طالع شما…

قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست

گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا…

با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!

گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها

آخر شروع کرد به تفسیر فال من…

با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا

اینجا فقط دو خط موازی نشسته است

یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا

انگار بی امان به سرم ضربه میزدند

یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟

گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
 
امضا : .ARMIN
عقب
بالا