نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شعرکده ** غمکده **

  • نویسنده موضوع .ARMIN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3,248
  • بازدیدها 28,633
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #121
هر مژه از غمزه‌ی خون ریز تو ناوک زنی است
کاندرون هر جگر زان زخم ناوک روزنی است

چشمت آفت، غمزه فتنه، خط قیامت، رخ بلاست
آشنایی با چنین خصمان نه حد چون منی است

جان که زارم می‌کشد از یاد چون تو دوستی
جان من از تو چه پنهان آشکارا دشمنی است


چشمم ار بی‌تو جهان بیند بگیرش عیب ازانک
خیره‌ی بی‌دیده‌ی آلوده‌ی تر دامنی است

ساقیا گر می خورم بی تو نگویی کان می است
مردنم را شربتی و آتشم را روغنی است

اندران مجلس که خود را زنده سوزند اهل عشق
ای بسا مرد خدا کو کمتر از هندو زنی است

عندلیبان را غذای روح باشد بوی گل
مرغ دشت است آنکه عاشق برجو و بر ارزنی است

هر شبی خسرو که گوید سینه‌ی در کویت بدرد
زیر دیوار تو سلطان پاسبان چوبک زنی است
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #122
شربت و صلت نجویم کار من خون خوردنست
من خوشم تو مرهم آنجاها رسان که آزردنست

جان من از مایه‌ی غمهای تو پرورده شد
خلق غم گویند و نزد بنده جان پروردنست

کشتن من بر رقیب انداز وخود رنجه مشو
زانکه خون چون منی نه لایق آن گردن است

چاک دامن مژده‌ی بد نامیم داد ای سرشک
یاریش کن کو مرا در بند رسوا کردن است
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #123
سرو بستان ملاحت قامت رعنای تست


نور چشم عاشقان خسته خاک پای تست

من نه تنها گشته‌ام شیدای دردت جان من
هرکرا جان و دل و دینی بود شیدای تست

در درون مسجد و دیر و خرابات و کنشت
هر کجا رفتم همه شور تو و غوغای تست

جانم از غیرت ز دست جاهلان سوزد از انک
سرو را گویند مانند قد رعنای تست

وعده دیدار خود کردی به فردا از آن سبب
جان خسرو منتظر بر وعده فردای تست

برشکر خوانند افسون بهر دلجویی ولیک
شکری کو خود فسون خواند لب دلجوی تست


ما و مجنون در ازل نوشیده‌ایم از یک ش*ر..اب
در میان ما از آن دو اتحاد مشربست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #124
برقع برافگن ای پری حسن بلاانگیز را
تا کلک صورت بشکند این عقل رنگ آمیز را

شب خوش نخفتم هیچ‌گه زاندم که بهر خون من
شد آشنایی با صبا آن زلف عنبر بیز را

دانم قیاس بخت خود کم رانم از زلفت سخن
لیکن تمنا می‌کنم فتراک صید آویز را

بگذشت کار از زیستن خیز ای طبیب خیره کش
بیمار و مسکین را بگو تا بشکند پرهیز را

پر ملایک هیزم است آنجا که عشقت شعله زد
شرمت نیاید سوختن خاشاک دود انگیز را؟

چون خاک گشتم در رهت چون ایستادی نیستت
باری چو بر ما بگذری آهسته ران شبدیز را

بوکز زکوه حسن خود بینی به خسرو یک نظر
اینک شفیع آورده‌ام این دیده خون ریز را
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #125
دل را به زلف پرچین، تسخیر می‌توان کرد
این شیر را به مویی، زنجیر می‌توان کرد

هر چند صد بیابان وحشی‌تر از غزالیم
ما را به گوشهٔ چشم، تسخیر می‌توان کرد

از بحر تشنه چشمان، لب خشک باز گردند
آیینه را ز دیدار، کی سیر می‌توان کرد؟
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #126
گفتا که می بوسم تو را،
گفتم تمنا می کنم گفتا اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری، او را ز سر وا می کنم
گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم، آنرا گوارا می کنم
گفتا چه می بینی بگو، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم
گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #127
ای ردیف غزلم،ورد زبانم،نفسم
حاکم گستره ی فن بیانم ، نفسم

تو چه کردی که دلم این همه خواهانت شد؟
حکم کرده است فقط با تو بمانم نفسم

گوشه ی دنج اتاقم شب شعری برپاست
گرم چندین غزل پر هیجان ام نفسم

بیستون چیست؟ بگو تا دل البرز بِکن
امتحان کن به گمانم بتوانم نفسم

چه شده راحت من! این همه ناآرامی؟
غرق تشویش شدی من نگرانم نفسم

بسته ای بار سفر را به کجاها بی من
من که همراه تر از هر چمدانم نفسم

زندگی بی تو اگرمرگ نباشدزجراست
با تو تنظیم شده هر ضربانم نفسم

شب سپید است،کنارتوتنم نورانی ست
با تو خورشید ترین ماه جهانم !نفسم
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #128
آرام بگیر ای دل ،هرچند پر از دردی
از خاطره خالی شو ، وقت است که برگردی

تو باخته ای ناشی ، در پای ق*م*ا*ر او
از پیش نمایان بود ،دستی که تو رو کردی

در قاعده ی بازی ،حکم است که میبرّد
گرچه تو در این بازی هی آس دل آوردی

بی بی دلش آمد ،سرباز تو زانو زد
حاکم نشدی در عشق ، هر لحظه کم آوردی

مرد اشک نمی ریزد ،این را همه می گویند
پس گریه نکن ، بس کن ، آخر تو دل مَردی
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #129
آنجاست دل من و هم آنجاست
کان کج کله بلند بالا ست

خوابش دیدیم دوش و مستیم
کان خواب هنوز در سرماست

آهسته رو ای صبا بدان بام
کان م**س.ت شبانه‌ی من آنجاست

از دوزخ اگر نشان بپرسند
من گویم : خوابگاه تنهاست


ای ابر گه گاهی بگو آن چشمه‌ی خورشید را
در قعر دریا خشک شد از تشنگی نیلوفرت


هست صحرا چون کف دست و بر او لاله چو جام
خوش کف دستی که چندین جام صهبا برگرفت


مشکلست آزاد بودن دل که با دلبر نشست
مردنست از تن جدایی دل که با جان خو گرفت

عقل بیرون شد زمن پرسیدمش کاین چیست ؟ گفت :
ما که هشیاریم ! با دیوانه نتوان خو گرفت


من به نقد امروز با وصل بتانم در بهشت
زاهد بیچاره در دل وعده فردا گرفت


بیش رفتارت بیاید راه کبکم در نظر
گر رونده هست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #130
آنجاست دل من و هم آنجاست
کان کج کله بلند بالا ست

خوابش دیدیم دوش و مستیم
کان خواب هنوز در سرماست

آهسته رو ای صبا بدان بام
کان م**س.ت شبانه‌ی من آنجاست

از دوزخ اگر نشان بپرسند
من گویم : خوابگاه تنهاست


ای ابر گه گاهی بگو آن چشمه‌ی خورشید را
در قعر دریا خشک شد از تشنگی نیلوفرت


هست صحرا چون کف دست و بر او لاله چو جام
خوش کف دستی که چندین جام صهبا برگرفت


مشکلست آزاد بودن دل که با دلبر نشست
مردنست از تن جدایی دل که با جان خو گرفت

عقل بیرون شد زمن پرسیدمش کاین چیست ؟ گفت :
ما که هشیاریم ! با دیوانه نتوان خو گرفت


من به نقد امروز با وصل بتانم در بهشت
زاهد بیچاره در دل وعده فردا گرفت


بیش رفتارت بیاید راه کبکم در نظر
گر رونده هست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN
عقب
بالا