You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,293
-
کاربران تگ شده
هیچ
ز اهل عقل نپسندد خردمند | | که دارد رفتنی را پای دردمند |
لباس زندگی برخود مکن تنگ | | که چون شد پار نتوان کرد پیوند |
بصورت خوش مشو از روی معنی | | نی خامه نکوتر از نی قند |
نصیحت گوهری دان کان نزیبد | | مگر در گوش دانا و خردمند |
مخور غم بهر فرزندی و مالی | | که مالت دیده بس است و صبر فرزند |
به رعنایی منه بر خاکیان پای | | که ایشان همچو تو بودند یک چند |
شنو ایدوست پند اما چو خسرو | | مشو کو گوید و خود نشنود پند |
مرا با تو افتادست... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دیت از خوبرویان جست باید | | به هرجایی که مشتاقان بمیرند |
نیایند اهل دل در چشم خوبان | | که اینان تنگ چشم آنان حقیرند |
□
گل سیرآب من در باغ بشکفت | | گل صد برگ از رویش خجل ماند |
خدنگ غمزهی ترکان شکاری | | گذشت از دل ولی پیکان بدل ماند |
□
از آن محراب ابرو یاد کردم | | نمازی چند نیز از من قضا شد |
همه گل میدمد از دیده در چشم | | خیال روی او ما را بلا شد |
در آب دیده سر گردان چه... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
وفا در نیکوان چندان نباشد | | ترا خود هیچ بویی زان نباشد |
نظر در روی تو خود کردهام من | | بلی خود کرده را درمان نباشد |
دلم بر بتپرستی خو گرفتست | | مسلمان بودنم امکان نباشد |
مرا بهر تو کافر میکند خلق | | خود اهل عشق را ایمان نباشد |
مرو ازسینه بیرون گر چه دانم | | که یوسف را سر زندان نباشد |
ز هجران سخت خسرو وه که در عشق | | چه نیکو باشد از هجران نباشد |
□
دلی کز نیکوان دردی ندارد | | چو سنگی دان که در دیوار باشد |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
فلک با کس دل یکتا ندارد | | زصد دیده یکی بینا ندارد |
درخت دهر سر تا پای خار است | | تو گل جویی و او اصلا ندارد |
جهان از مردمی ها مردمان را | | نویدی میدهد اما ندارد |
کسی از هفت بام چرخ بگذشت | | که باغ هشتدر ماوا ندارد |
کسی کاین جا مربع می نشیند | | در ایوان مثمن جا ندارد |
چرا خسرو نیندیشی تو امروز | | از آن فردا که پس فردا ندارد |
□
خوش آن ساعت که از وی بوسه خواهم | | وی آن لبهای خندان را بدزدد |
چو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
صبا آمد ولی دل باز نامد | | غریب ما به منزل باز نامد |
دل مارفت با محمل نشینی | | رود جان هم که محمل باز نامد |
به عشقم م**س.ت بگذارید زیراک | | کس از میخانه عاقل باز نامد |
نصیحت زندگان را کرد باید | | کز افسون مرغ بسمل باز نامد |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
نگارا از من مسکین چه خیزد | | چرا هجر تو با ما میستیزد |
همی خیزد ز زلفت نالهی دل | | چو آن آواز کز زنجیر خیزد |
مپوشان روی را بگذار که شرم | | شود گل آب و در پیشت بریزد |
چو جا در سینهی خسرو گرفتی | | درون او ز جان بیرون گریزد |
از یاد تو دل جدا نخواهد شد | | وز بند تو جان رها نخواهد شد |
پیوند تو از نگلسم هرگز | | تا جامهی جان قبا نخواهد شد |
گفتی که غلام من نشد خسرو | | هم خواهد شد چرا نخواهد شد |
یاری دل ما به رایگان برد | | تا دل طلبیم باز جان برد |
عشق آمد و گردن خرد زد | | دزد آمد و سر ز پاسبان برد |
ماندیم از آن حریف دل دزد | | زد قلعه و مهره رایگان برد |
جان دادم و درد تو خریدم | | این را تو ببر که خسروان برد |
□
دل دعوی صبا بری همی کرد | | چون روی تو دید تاب ناورد |
با یار ز من خبر بگویید | | وین راز نهفته تر بگویید |
چشمش من مستمند را کشت | | در گوش وی این قدر بگویید |
□
سنگی که از آسمان بیفتد | | جز بر خر شیشه گر نیاید |
با یار ز من خبر بگویید | | وین راز نهفته تر بگویید |
چشمش من مستمند را کشت | | در گوش وی این قدر بگویید |
□
سنگی که از آسمان بیفتد | | جز بر خر شیشه گر نیاید |