You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,285
-
کاربران تگ شده
هیچ
خبرم شدست کامشب سر یار خواهی آمد | | سر من فدای آن ره که سوار خواهی آمد |
غم و غصه فراقت بکشم چنانکه دانم | | اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد |
منم و دلی و آهی ره تو درون این دل | | مرو ایمن اندرین ره که فگار خواهی آمد |
می تست خون خلقی و همیخوری دمادم | | مخور ا ین قدح که فردا به خمار خواهی آمد |
منم آهوی رمیده زکمند خوبرویان | | به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد |
به یک آمدن ببردی دل و جان صد چو خسرو | | که زید اگر بدینسان دو سه بار خواهی آمد؟ |
بت نو رسیدهی من هوس شکار دارد | | دل صید کرده هر سو نه یکی هزار دارد |
دل من ببرد زلفش جگرم بحتست چشمش | | تو مباش غافل ای جان که هنوز کار دارد |
نتوانمش ببینم که رقیب ناموافق | | چه خوشست گل ولیکن چه کنم که خار دارد |
برو ای صبا و خالی که ترا ز هجر دیدن | | برسانش ار چه دانم که کم استوار دارد |
بخدا که سینهی من بشکاف و جان به رو کن | | که درون خانهی تو دگری چه کار دارد ؟ |
برسی ای سوار و بنواز به لطیف خاکی را | | که ز تندی سمندت دل پر خار دارد |
چو اسیر تست خسرو نظری به مردمی... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دلبران مهرنمایند و وفا نیز کنند | | دل بران مهر چه بندی که جفا نیز کنند |
چند گویند که گهگه به دلش میگذری | | این حدیثی است که بهر دل ما نیز کنند |
عالمی را بکش از غمزه که ترکان به خدنگ | | گربکشتند بسی صید رها نیز کنند |
عاشقان گرچه ترا بهرجفا بد گویند | | از پی چشم بد خلق دعا نیز کنند |
هجر مپسند چو دانی که وکیلان سپهر | | دوستان را بهم آرند و جدا نیز کنند |
منعمان گر چه برانند گدا را از در | | گه گهی حاجت درویش روا نیز کنند |
سوی خسرو نگهی کن به طفیل دگران | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گوش من از پی نام تو به هر کوی بماند | | چشم من از هوس روی تو هر سوی بماند |
نه به گلزار گشاید دل من نه در باغ | | بسکه در جان من اندیشهی آن روی بماند |
بامدادان به چمن ناز کنان می گشتی | | سرو یکپای ستاده به لب جوی بماند |
ماجرای دل خود کام چه پرسی از من ؟ | | سالها شد که ز من رفت و در آن کوی بماند |
□
پیش محراب دو ابروش که طاقست به حسن | | عالمی دست برآورده به یارب نگرید |
چشمش از هر مژهیی ساخته مشکین قلمی | | میدهد فتوی خون همه مذهب نگرید |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای که عمر از پیسودای تو دادیم بباد | | یاد میدارد که از مات نمی آید یاد |
عهدها بستی و میداشتم امید وفا | | ای امید من و عهد تو سراسر همه باد |
هر چه دارند ز آئین نکویی خوبان | | همه داری و بدان چشم بدانت مرساد |
ماجرای دل گمگشتهی بی نام ونشان | | هر که را باز نمودیم نشانی به تو داد |
کام خسرو بده ای خسرو خوبان که شده است | | لعلی جانبخش تو شیرین و دل او فرهاد |
□
زاهد از صومعه زنهار که بیرون نروی | | که از آن سوی بلای دل و دین میگذرد |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گر سر زلف تو از باد پریشان نشود | | خلق بیچاره چنین بیدل و حیران نشود |
ای مسلمانان آن موی ببینید آخر | | چه کند این دل مسکین که پریشان نشود ؟ |
مردمان در من و بیهوشی من حیرانند | | من در آن کس که ترا بیند وحیران نشود |
□
مردن از دوستی ای دوست ز هندو آموز | | زنده در آتش سوزان شدن آسان نبود |
کار حسن تو رسیدست به جایی که سزد | | که به عهدت سخن از یوسف کنعان نرود |
باوصال تو ندارم سر بستان و بهشت | | هر کرا باغچهیی هست به بستان نرود |
خسرو خسته که ماندست به دهلی دربند | | آه گر زو خبری سوی خراسان نرود |
لذت وصل نداند مگر آن سوختهیی | | که پس از دوری بسیار به یاری برسد |
قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر | | که خزان دیده بود پس به بهاری برسد |
چه کند دل که جفای تو تحمل نکند | | که اگر جان طلبی بنده تأمل نکند |
وا جبست از دهن غنچه بدوزند بخار | | تا در ایام... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
لب لعلت به لطافت گرو از جان ببرد | | روی رنگین تو آب گل خندان ببرد |
گر نه لنگر شود اندوه چو کوه تو مرا | | باد برداشته تا خاک خراسان ببرد |
□
باد مشک ازسر زلفش بوزید ای بلبل | | بوستان را خبری ده که صبا می آید |
عاشقان را بگه رفتن و باز آمدنش | | دل ز جامی رو دو باز به جا میآید |
ما به نظارهی آن ماه چنان مستغرق | | که همه خلق به نظارهی ما می آید |
□
جان کنم پیش و جهان هم اگرم دست دهد | | اندران راه که آن جان جهان... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آمدی باز و به نظاره برون آمد دل | | لحظهیی باش که جان نیز برون میآید |
خوشم از گریهی خود گرچه همه خون دلست | | زانکه بوی تو زهر قطرهی خون میآید |
مستی ورندی عاشق کشی و عشوه و ناز | | هر چه گویند از آن تنگ دهن میآید |
به وفاداری اوگشت تنم خاک و هنوز | | نکهت دوستی از ز کفن می آید |
□
رفت و باز آمدنش تا به قیامت نبود | | ای قیامت تو بیا زود که تا باز آید |
ای صبا از سر آن کوی غباری به من آر | | مگر این دل که زجا رفت بجا باز آید |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دانم ای دوست که در خانه شرابت باشد | | یک صراحی به من آور که صوابت باشد |
□
عقل وارون زتمنای تو معنی میکرد | | عشق میآمد و او نیز مسخر میشد |
گر چه بسیار بگفتیم نیامد درگوش | | خوشتر از نام تو با آنکه مکرر میشد |