شعرکده ** غمکده **

  • نویسنده موضوع .ARMIN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3,248
  • بازدیدها 33,851
  • کاربران تگ شده هیچ

لیلا؛

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/10/23
ارسالی‌ها
1,503
پسندها
4,266
امتیازها
21,173
مدال‌ها
16
سن
22
سطح
14
 
  • #3,241
پای ما لنگ است و منزل بس دراز

دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
 
امضا : لیلا؛

لیلا؛

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/10/23
ارسالی‌ها
1,503
پسندها
4,266
امتیازها
21,173
مدال‌ها
16
سن
22
سطح
14
 
  • #3,242
با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی
 
امضا : لیلا؛

لیلا؛

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/10/23
ارسالی‌ها
1,503
پسندها
4,266
امتیازها
21,173
مدال‌ها
16
سن
22
سطح
14
 
  • #3,243
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
 
امضا : لیلا؛

vafa68

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/4/24
ارسالی‌ها
15
پسندها
85
امتیازها
90
سطح
0
 
  • #3,244
امضا : vafa68

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,561
پسندها
21,221
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
سطح
31
 
  • #3,245
در حیاط
درخت آلویی هست!
درختی کوچک؛
که کسی باورش ندارد!

دستی به او نمی‌رسد؛
نرده‌ها احاطه‌اش کرده‌اند.

دلش می‌خواهد رشد کند
درخت کوچک!
آری،
دلش می‌خواهد رشد کند؛
و برای کسی مهم نیست
سهم اندکش از آفتاب!

چه کسی باور می‌کند
آلو بودن درخت را
وقتی یک دانه آلو ندارد؟
اما تو می‌توانی؛
وقتی متوجه برگ‌هایش باشی!
 

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,561
پسندها
21,221
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
سطح
31
 
  • #3,246
من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد

دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد

شبی بود و بهاری ، در من آویخت
چه آتش ها ، چه آتش ها برانگیخت


فرو خواندم به گوشش قصه ی خویش
چو باران بهاری اشک می ریخت
 

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,561
پسندها
21,221
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
سطح
31
 
  • #3,247
ز بازار محبت غم خریدم
خریدم غم ولیکن کم خریدم
همین داغی که حالا بر دل ماست
ندانم از کدام عالم خریدم…
ز عشق و عاشقی آگه نبودم
غم و درد تو را مبهم خریدم…
محبت عشقری راحت ندارد
ز مجبوری متاع غم خریدم
“صوفی عشقری”
 

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,561
پسندها
21,221
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
سطح
31
 
  • #3,248
پاییز شعر من دیگر گذشته است

آن برگ زردعشق رازش نهفته است

در فصل تازه ای من سبز میشوم

در خاطر بهار پاییز خفته است


مولانا
 

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,561
پسندها
21,221
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
سطح
31
 
  • #3,249
از عشق همین خاطره می ماند و بس
گلدان لب پنجره می ماند و بس

از آن همه چای عصرگاهی با هم،
بر میز دو تا دایره می ماند و بس

#احسان_افشاری
 
عقب
بالا