نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شعرکده ** غمکده **

  • نویسنده موضوع .ARMIN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3,248
  • بازدیدها 29,699
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #2,391
یار با هرکسی سری داردسر به پیوند من فرو نارد
این چنین شرط دوستی باشدکه بخواند به لطف و بگذارد
دل و جانم به لابه بستاندپس به دست فراق بسپارد
ناز بسیار می‌کند لیکننیک بنگر که جای آن دارد
جان همی خواهد و کرا نکندکه به جانی ز من بیازارد
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #2,392
دلبر هنوز ما را از خود نمی‌شماردبا او چه کرد شاید با او که گفت یارد
جانم فدای زلفش تا خون او بریزدعمرم هلاک چشمش تا گرد از او برآرد
جان را چه قیمت آرد گر در غمش نسوزددل را محل چه باشد گر درد او ندارد
گیتی بسی نماند گر چهره باز گیردزنده کسی نماند گر غمزه برگمارد
آوازه‌ی جمالش دلها همی نوازدلیکن بر وصالش کس را نمی‌گذارد
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #2,393
به بیل عشق تو دل گل نداردکه راه عشق تو منزل ندارد
قدم بر جان همی باید نهادندر این راه و دلم آن دل ندارد
چو دل در راه تو بستم ضمان کیستکه هجرت کار من مشکل ندارد
بهین سرمایه صبر و روزگارستدلم این هر دو هم حاصل ندارد
کرا پایاب پیوند تو باشدکه دریای غمت ساحل ندارد
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #2,394
دلم را انده جان می‌نداردچنان کاید جهانی می‌گذارد
حدیث عشق باز اندر فکندستدگر بارش همانا می‌بخارد
چه گویم تا که کاری برنسازدچه سازم تا که رنگی برنیارد
چه خواهد کرد چندین غم ندانمکه جای یک غم دیگر ندارد
به زاری گفتمش در صبر زن دستاگر عشقت به دست غم سپارد
مرا گفتا ترا با کار خود کارمسلمان، مردم این را دل شمارد
بنامیزد دلم در منصب عشقبه آیین شغلهایی می‌گذارد
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #2,395
آرزوی روی تو جانم ببردکافریهای تو ایمانم ببرد
از جهان ایمان و جانی داشتمعشق تو هم این و هم آنم ببرد
غمزهات از بیخ وز بارم بکندعشوهات از خان و از مانم ببرد
شحنه‌ی عشقت دلم را چون بخوانداز حساب جعل خود جانم ببرد
عقل را گفتم که پنهان شو بروکین همه پیدا و پنهانم ببرد
گفت اگر این بار دست از من بداشتباز باز آمد به دستانم ببرد
انوری چند از شکایتهای عشقکو فلان بگذاشت و بهمانم ببرد
این همه بگذار و می‌گوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #2,396
بدیدم جهان را نوایی نداردجهان در جهان آشنایی ندارد
بدین ماه زرینش در خیمه منگرکه در اندرون بوریایی ندارد
به عمری از آن خلوتی دست ندهدکه بیرون از این خیمه جایی ندارد
به نادر اگر بازی راست بازدنباشد که با آن دغایی ندارد
نیاید به سنگی در انگشت پاییکه تا او درو دست و پایی ندارد
به معشوق نتوان گرفتن کسی راکه تا اوست با کس وفایی ندارد
بکش انوری دست از خوان گیتیچنین چرب و شیرین ابایی ندارد
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #2,397
بتی دارم که یک ساعت مرا بی‌غم بنگذاردغمی کز وی دلم بیند فتوح عمر پندارد
نصیحت‌گو مرا گوید که برکن دل ز عشق اونمی‌داند که عشق او رگی با جان من دارد
دلم چون آبله دارد دگر عشق فدا بر کفمگر از جان به سیر آمد دلم کش باز می‌خارد
مرا گوید بیازارم اگر جان در غمم ندهیچگویی جان بدان ارزد که او از من بیازارد
نتابم روی از او هرگز اگرچه در غم رویشمرا چرخ کهن هردم بلایی نو به روی آرد
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #2,398
عشقم این بار جهان بخواهد بردبرد نامم نشان بخواهد برد
در غمت با گران رکابی صبردل ز دستم عنان بخواهد برد
موج طوفان فتنه‌ی تو نه دیرعافیت از جهان بخواهد برد
نرگس چشم و سرو قامت توزینت بوستان بخواهد برد
رخ و دندان چو مه و پروینترونق آسمان بخواهد برد
با همه دل بگفته‌ام که مراغم عشق تو جان بخواهد برد
من خود اندر میانه می‌بینمکه زمان تا زمان بخواهد برد
چه کنم گو ببر گر او نبردروزگار از میان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #2,399
حلقه‌ی زلف تو بر گوش همی جان ببرددل ببرد از من و بیمست که ایمان ببرد
در سر زلف تو جز حلقه و چین خاصیتی استکه همی جان و تن و دین و دلم آن ببرد
خود دل از زلف تو دشوار توان داشت نگاهکه همی زلف تو از راه دل آسان ببرد
از خم زلف تو سامان رهایی نبودهیچ دل را که همی سخت به سامان ببرد
عشق زلف تو چو سلطان دلم شد گفتمکین مرا زود که از خدمت سلطان ببرد
برد از خدمت سلطانم از آن می‌ترسمکه کنون خوش خوشم از طاعت یزدان ببرد
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #2,400
روی تو آرام دلها می‌بردزلف تو زنهار جانها می‌خورد
تا برآمد فتنه‌ی زلف و رختعافیت را کس به کس می‌نشمرد
منهی عشق به دست رنگ و بویراز دلها را به درها می‌برد
وقت باشد بر سر بازار عشقکز تو یک غم دل به صد جان می‌خرد
بر سر کوی غمت چون دور چرخپای کس جز بر سر خود نسپرد
هست دل در پرده‌ی وصل لبتلاجرم زلف تو پرده‌اش می‌درد
پای در وصل لبت نتوان نهادتا سر زلف تو در سر ناورد
گویمت وصلی مرا گویی که صبر
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN
عقب
بالا