You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,821
-
کاربران تگ شده
هیچ
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن | | دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن |
نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن | | پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن |
سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن | | تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن |
اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر | | دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن |
هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن | | هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن |
آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل | | زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن |
از برای سود، در دریای بی پایان... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای خوشا سودای دل از دیده پنهان داشتن | | مبحث تحقیق را در دفتر جان داشتن |
دیبهها بی کارگاه و دوک و جولا بافتن | | گنجها بی پاسبان و بی نگهبان داشتن |
بنده فرمان خود کردن همه آفاق را | | دیو بستن، قدرت دست سلیمان داشتن |
در ره ویران دل، اقلیم دانش ساختن | | در ره سیل قضا، بنیاد و بنیان داشتن |
دیده را دریا نمودن، مردمک را غوصگر | | اشک را مانند مروارید غلطان داشتن |
از تکلف دور گشتن، ساده و خوش زیستن | | ملک دهقانی خریدن، کار دهقان داشتن |
رنجبر بودن، ولی در کشتزار... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن | | روی مانند پری از خلق پنهان داشتن |
همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن | | همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن |
کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح | | دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن |
در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق | | سینهای آماده بهر تیرباران داشتن |
روشنی دادن دل تاریک را با نور علم | | در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن |
همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن | | مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن |
ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن | | تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن |
همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک | | گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن |
پاک کردن خویش را ز آلودگیهای زمین | | خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن |
عقل را بازارگان کردن ببازار وجود | | نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن |
بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن | | بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن |
گشتن اندر کان معنی گوهری عالمفروز | | هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن |
عقل و علم و هوش را بایکدیگر... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای خوش اندر گنج دل زر معانی داشتن | | نیست گشتن، لیک عمر جاودانی داشتن |
عقل را دیباچهی اوراق هستی ساختن | | علم را سرمایهی بازارگانی داشتن |
کشتن اندر باغ جان هر لحظهای رنگین گلی | | وندران فرخنده گلشن باغبانی داشتن |
دل برای مهربانی پروراندن لاجرم | | جان بتن تنها برای جانفشانی داشتن |
ناتوانی را به لطفی خاطر آوردن بدست | | یاد عجز روزگار ناتوانی داشتن |
در مدائن میهمان جغد گشتن یکشبی | | پرسشی از دولت نوشیروانی داشتن |
صید بی پر بودن و از روزن بام قفس | | گفتگو... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
کبوتر بچهای با شوق پرواز | | بجرئت کرد روزی بال و پر باز |
پرید از شاخکی بر شاخساری | | گذشت از بامکی بر جو کناری |
نمودش بسکه دور آن راه نزدیک | | شدش گیتی به پیش چشم تاریک |
ز وحشت سست شد بر جای ناگاه | | ز رنج خستگی درماند در راه |
گه از اندیشه بر هر سو نظر کرد | | گه از تشویش سر در زیر پر کرد |
نه فکرش با قضا دمساز گشتن | | نهاش نیروی زان ره بازگشتن |
نه گفتی کان حوادث را چه نامست | | نه راه لانه دانستی کدامست |
نه چون هر شب حدیث آب و... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
جهاندیده کشاورزی بدشتی | | بعمری داشتی زرعی و کشتی |
بوقت غله، خرمن توده کردی | | دل از تیمار کار آسوده کردی |
ستمها میکشید از باد و از خاک | | که تا از کاه میشد گندمش پاک |
جفا از آب و گل میدید بسیار | | که تا یک روز می انباشت انبار |
سخنها داشت با هر خاک و بادی | | بهنگام شیاری و حصاری |
سحرگاهی هوا شد سرد زانسان | | که از سرما بخود لرزید دهقان |
پدید آورد خاشاکی و خاری | | شکست از تاک پیری شاخساری |
نهاد آن هیمه را نزدیک خرمن | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست: | | برای خاطر بیچارگان نیاسودن |
بکاخ دهر که آلایش است بنیادش | | مقیم گشتن و دامان خود نیالودن |
همی ز عادت و کردار زشت کم کردن | | هماره بر صفت و خوی نیک افزودن |
ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن | | برای خدمت تن، روح را نفرسودن |
برون شدن ز خرابات زندگی هشیار | | ز خود نرفتن و پیمانهای نپیمودن |
رهی که گمرهیش در پی است نسپردن | | دریکه فتنهاش اندر پس است نگشودن |
از ساحت پاک آشیانی | | مرغی بپرید سوی گلزار |
در فکرت توشی و توانی | | افتاد بسی و جست بسیار |
رفت از چمنی به بوستانی | | بر هر گل و میوه سود منقار |
تا خفت ز خستگی زمانی | | یغماگر دهر گشت بیدار |
تیری بجهید از کمانی | | چون برق جهان ز ابر آذار |
| | |
□
چون بال و پرش تپید در خون | | از یاد برون شدش پریدن |
افتاد ز گیرودار گردون | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
وقت سحر، به آینهای گفت شانهای | | کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست |
ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد | | خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست |
هرگز تو بار زحمت مردم نمیکشی | | ما شانه میکشیم بهر جا که تار موست |
از تیرگی و پیچ و خم راههای ما | | در تاب و حلقه و سر هر زلف گفتگوست |
با آنکه ما جفای بتان بیشتر بریم | | مشتاق روی تست هر آنکسی که خوبروست |
گفتا هر آنکه عیب کسی در قفا شمرد | | هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست |
در پیش روی خلق بما جا دهند از انک | | ما... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.