You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,691
-
کاربران تگ شده
هیچ
عالمی طعنه زد به نادانی | | که بهر موی من دو صد هنر است |
چون توئی را به نیم جو نخرند | | مرد نادان ز چارپا بتر است |
نه تن این، بر دل تو بار بلاست | | نه سر این، بر تن تو درد سر است |
بر شاخ هنر چگونه خوری | | تو که کارت همیشه خواب و خور است |
نشود هیچگاه پیرو جهل | | هر که در راه علم، رهسپر است |
نسزد زندگی و بیخبری | | مرده است آنکه چون تو بیخبر است |
ره آزادگان، دگر راهی است | | مردمی را اشارتی دگر است |
راحت آنرا رسد که رنج برد | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
عدسی وقت پختن، از ماشی | | روی پیچید و گفت این چه کسی است |
ماش خندید و گفت غره مشو | | زانکه چون من فزون و چون تو بسی است |
هر چه را میپزند، خواهد پخت | | چه تفاوت که ماش یا عدسی است |
جز تو در دیگ، هر چه ریختهاند | | تو گمان میکنی که خار و خسی است |
زحمت من برای مقصودی است | | جست و خیز تو بهر ملتمسی است |
کارگر هر که هست محترمست | | هر کسی در دیار خویش کسی است |
فرصت از دست میرود، هشدار | | عمر چون کاروان بی جرسی است |
هر پری را هوای پروازی... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بادی وزید و لانهی خردی خراب کرد | | بشکست بامکی و فرو ریخت بر سری |
لرزید پیکری و تبه گشت فرصتی | | افتاد مرغکی وز خون سرخ شد پری |
از ظلم رهزنی، ز رهی ماند رهروی | | از دستبرد حادثهای، بسته شد دری |
از هم گسست رشتهی عهد و مودتی | | نابود گشت نام و نشانی ز دفتری |
فریاد شوق دیگر از آن لانه برنخاست | | و آن خار و خس فکنده شد آخر در آذری |
ناچیز گشت آرزوی چند سالهای | | دور اوفتاد کودک خردی ز مادری |
بلبلی از جلوهی گل بی قرار | | گشت طربناک بفصل بهار |
در چمن آمد غزلی نغز خواند | | رقص کنان بال و پری برفشاند |
بیخود از این سوی بدانسو پرید | | تا که بشاخ گل سرخ آرمید |
پهلوی جانان چو بیفکند رخت | | مورچهای دید بپای درخت |
با همه هیچی، همه تدبیر و کار | | با همه خردی، قدمش استوار |
ز انده ایام نگردد زبون | | رایت سعیش نشود واژگون |
قصه نراند ز بتان چمن | | پا ننهد جز بره خویشتن |
مرغک دلداده بعجب و غرور | | کرد یکی لحظه تماشای... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
به ماه دی، گلستان گفت با برف | | که ما را چند حیران میگذاری |
بسی باریدهای بر گلشن و راغ | | چه خواهد بود گر زین پس نباری |
بسی گلبن، کفن پوشید از تو | | بسی کردی بخوبان سوگواری |
شکستی هر چه را، دیگر نپیوست | | زدی هر زخم، گشت آن زخم کاری |
هزاران غنچه نشکفته بردی | | نوید برگ سبزی هم نیاری |
چو گستردی بساط دشمنی را | | هزاران دوست را کردی فراری |
بگفت ای دوست، مهر از کینه بشناس | | ز ما ناید بجز تیمارخواری |
هزاران راز بود اندر دل خاک | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شنیدستم که وقت برگریزان | | شد از باد خزان، برگی گریزان |
میان شاخهها خود را نهان داشت | | رخ از تقدیر، پنهان چون توان داشت |
بخود گفتا کازین شاخ تنومند | | قضایم هیچگه نتواند افکند |
سموم فتنه کرد آهنگ تاراج | | ز تنها سر، ز سرها دور شد تاج |
قبای سرخ گل دادند بر باد | | ز مرغان چمن برخاست فریاد |
ز بن برکند گردون بس درختان | | سیه گشت اختر بس نیکبختان |
به یغما رفت گیتی را جوانی | | کرا بود این سعادت جاودانی |
ز نرگس دل، ز نسرین سر... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای به یادت تازه جان عاشقان! | | ز آب لطفت تر، زبان عاشقان! |
از تو بر عالم فتاده سایهای | | خوبرویان را شده سرمایهای |
عاشقان افتادهی آن سایهاند | | مانده در سودا از آن سرمایهاند |
تا ز لیلی سر حسنش سر نزد | | عشق او آتش به مجنون در نزد |
تا لب شیرین نکردی چون شکر | | آن دو عاشق را نشد خونین، جگر |
تا نشد عذرا ز تو سیمینعذار | | دیدهی وامق نشد سیماببار |
تا به کی در پرده باشی عشوهساز | | عالمی با نقش پرده عشقباز؟ |
وقت شد کین پرده بگشایی ز... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ضعف پیری قوت طبعم شکست | | راه فکرت بر ضمیر من ببست |
در دلم فهم سخندانی نماند | | بر لبم حرف سخنرانی نماند |
به که سر در جیب خاموشی کشم | | پا به دامان فراموشی کشم |
نسبتی دارد به حال من قوی | | این دو بیت از مثنوی مولوی: |
«کیف یاتی النظم لی و القافیه؟ | | بعد ما ضعفت اصول العافیه» |
«قافیه اندیشم و، دلدار من | | گویدم: مندیش جز دیدار من!» |
کیست دلدار؟ آنکه دلها دار اوست | | جمله دلها مخزن اسرار اوست |
دارد او از خانهی خود آگهی | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چون رسیدم شب بدین جا زین خطاب | | در میان فکر تم بربود خواب |
خویش را دیدم به راهی بس دراز | | پاک و روشن چون ضمیر اهل راز |
ناگه آواز سپاهی پرخروش | | از قفا آمد در آن راهم به گوش |
بانگ چاووشان دلم از جا ببرد | | هوشم از سر، قوتم از پا ببرد |
چاره میجستم پی دفع گزند | | آمد اندر چشمم ایوانی بلند |
چون شتابان سوی او بردم پناه | | تا شوم ایمن ز آسیب سپاه، |
از میان شان والد شاه زمن | | آن به نام و صورت و سیرت حسن |
جامههای خسروانی در... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شهریاری بود در یونان زمین | | چون سکندر صاحب تاج و نگین |
بود در عهدش یکی حکمتشناس | | کاخ حکمت را قوی کرده اساس |
اهل حکمت یک به یک شاگرد او | | حلقه بسته جمله گرداگرد او |
شاه چون دانست قدرش را شریف | | ساختاش در خلوت صحبت، حریف |
جز به تدبیرش نرفتی نیمگام | | جز به تلقینش نجستی هیچ کام |
در جهانگیری ز بس تدبیر کرد | | قاف تا قافاش همه تسخیر کرد |
شاه چون نبود به نفس خود حکیم | | یا حکیمی نبودش یار و ندیم، |
قصر ملکش را بود بنیاد،... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.