نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شعرکده ** غمکده **

  • نویسنده موضوع .ARMIN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3,248
  • بازدیدها 28,672
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #281
بـچـیـن مـیـز قمـارت را،دل از مـن روی مـاه از تو
بیــا بــردار بـازی کـن،سـفـیــد از مــن سیـاه از تــو

هــمـیـشـه آخـر بـازی کـسـی کـه سـوخـت مـن بودم
هـمـیـشـه بـاخت با مـن بود،گـاه از عشق گــاه از تو

تـمـــام خـانـــه هـــا را بــر سـرم آوار کـــردی و...
کـسـی جــرات نــدارد تـــا بـگــیـرد اشـتـبـــاه از تـو

تــو رخ مـی تـابــی و مــن قـلعـه ات را آرزومـنــدم
خر است این اسب اگر یک لحظه بردارد نگاه از تو

گـل مـن! فـیــل ما م**س.ت است وگاهی کج روی دارد
نـگـیـری خـرده بـر مـسـتــان اگـر بسـتنـد راه از تو

دریــن بـن بست حـیـرانـی،کجـا می رانـی ام دیگــر
چــه دارم رو کنــم-زیبــای کـافــر کیـش آه از تــــو
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #282
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

ز تو دارم این غم خوش به جهان ازا ین چه خوشتر
تو چه دادیَم که گویم که از آن به‌اَم ندادی

چه خیال می‌توان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی

تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟

همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی

ز کدام ره رسیدی ز. کدام در گذشتی
که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی

به سر بلندت‌ای سرو که در شب زمین‌کن
نفس سپیده داند که چه راست ایستادی

به کرانه‌های معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی
 
امضا : .ARMIN

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,253
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #283
آتشی افتاده امشب در دل دلگیر من

گرم می ریزد به رویم اشک بی تاثیر من

ای دل آزاده! ای زنجیریی سودای عشق!

شعله بودم آب گشتم تا شدی درگیر من

عشق می جوشد به رگهای تنم با سرکشی

آب می سازد دل ِ سرحلقۀ زنجیر من

هرقدر آتش به کف داری بزن بر سینه ام

ای محبت! ای رسول عشق! ای تقدیر من!

شکوه بیجا میکند طبع سخن ناسنج دل

تا ابد باید بسوزد قامت تصویر من...
راحله یار
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #284
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی

ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی

به خدایی که تویی بنده بگزیده او

که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی

گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست

بی دلی سهل بود گر نبود بی‌دینی

ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد

آفرین بر تو که شایسته صد چندینی

عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار

ظاهرا مصلحت وقت در آن می‌بینی

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم

عاشقان را نبود چاره به جز مسکینی

باد صبحی به هوایت ز گلستان برخاست

که تو خوشتر ز گل و تازه‌تر از نسرینی

شیشه بازی سرشکم نگری از چپ و راست

گر بر این منظر بینش نفسی بنشینی

سخنی بی‌غرض از بنده مخلص بشنو

ای که منظور بزرگان حقیقت بینی

نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد

بهتر آن است که با مردم بد ننشینی

سیل این اشک روان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #285
سحرگه ره روی در سرزمینی

همی‌گفت این معما با قرینی

که ای صوفی ش*ر..اب آن گه شود صاف

که در شیشه برآرد (بماند) اربعینی

خدا زان خرقه بیزار است صد بار

که صد بت باشدش در آستینی

مروت گر چه نامی بی‌نشان است

نیازی عرضه کن بر نازنینی

ثوابت باشد ای دارای خرمن

اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

نمی‌بینم نشاط عیش در کس

نه درمان دلی نه درد دینی

درون‌ها تیره شد باشد که از غیب

چراغی برکند خلوت نشینی

گر انگشت سلیمانی نباشد

چه خاصیت دهد نقش نگینی

اگر چه رسم خوبان تندخوییست

چه باشد گر بسازد با غمینی

ره میخانه بنما تا بپرسم

مآل خویش را از پیش بینی

نه حافظ را حضور درس خلوت

نه دانشمند را علم الیقینی
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #286
ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنی

اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی

چوگان حکم در کف و گویی نمی‌زنی

باز ظفر به دست و شکاری نمی‌کنی

این خون که موج می‌زند اندر جگر تو را

در کار رنگ و بوی نگاری نمی‌کنی

مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا

بر خاک کوی دوست گذاری نمی‌کنی

ترسم کز این چمن نبری آستین گل

کز گلشنش تحمل خاری نمی‌کنی

در آستین جان تو صد نافه مدرج است

وان را فدای طره یاری نمی‌کنی

ساغر لطیف و دلکش و می افکنی به خاک

و اندیشه از بلای خماری نمی‌کنی

حافظ برو که بندگی پادشاه وقت

گر جمله می‌کنند تو باری نمی‌کنی
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #287
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی

خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد

حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی

گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است

عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف

مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان

گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی

خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات

مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی

کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ

ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی

ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن

که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #288
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی

سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی

دردمندان بلا زهر هلاهل دارند

قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی

رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم

شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی

دیده ما چو به امید تو دریاست چرا

به تفرج گذری بر لب دریا نکنی

نقل هر جور که از خلق کریمت کردند

قول صاحب غرضان است تو آن‌ها نکنی

بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد

از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی

حافظا سجده به ابروی چو محرابش بر

که دعایی ز سر صدق جز آن جا نکنی
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #289
صبح است و ژاله می‌چکد از ابر بهمنی

برگ صبوح ساز و بده جام یک منی

در بحر مایی و منی افتاده‌ام بیار

می تا خلاص بخشدم از مایی و منی

خون پیاله خور که حلال است خون او

در کار یار باش که کاریست کردنی

ساقی به دست باش که غم در کمین ماست

مطرب نگاه دار همین ره که می‌زنی

می ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت

خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی

ساقی به بی‌نیازی رندان که می بده

تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #290
نوش کن جام ش*ر..اب یک منی

تا بدان بیخ غم از دل برکنی

دل گشاده دار چون جام ش*ر..اب

سر گرفته چند چون خم دنی

چون ز جام بیخودی رطلی کشی

کم زنی از خویشتن لاف منی

سنگسان شو در قدم نی همچو آب

جمله رنگ آمیزی و تردامنی

دل به می دربند تا مردانه وار

گردن سالوس و تقوا بشکنی

خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر

خویشتن در پای معشوق افکنی
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN
عقب
بالا