لیلا؛ پرسنل مدیریت مدیر آزمایشی سطح 13 ارسالیها 1,493 پسندها 4,219 امتیازها 20,173 مدالها 15 سن 22 24/7/24 مدیر #3,241 پای ما لنگ است و منزل بس دراز دست ما کوتاه و خرما بر نخیل امضا : لیلا؛
لیلا؛ پرسنل مدیریت مدیر آزمایشی سطح 13 ارسالیها 1,493 پسندها 4,219 امتیازها 20,173 مدالها 15 سن 22 24/7/24 مدیر #3,242 با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی امضا : لیلا؛
لیلا؛ پرسنل مدیریت مدیر آزمایشی سطح 13 ارسالیها 1,493 پسندها 4,219 امتیازها 20,173 مدالها 15 سن 22 24/7/24 مدیر #3,243 شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد امضا : لیلا؛
vafa68 نو ورود سطح 0 ارسالیها 15 پسندها 85 امتیازها 90 15/8/24 #3,244 آق مملی گفت نبودنت مثل تمام کردن سیگار است در نیمه شبی برفی وقتی دکههای شهر بستهاند دلتنگ یارم و هیچ چیزی درمان من نیست کلیک کنید تا باز شود... نبودنت...... امضا : vafa68
آق مملی گفت نبودنت مثل تمام کردن سیگار است در نیمه شبی برفی وقتی دکههای شهر بستهاند دلتنگ یارم و هیچ چیزی درمان من نیست کلیک کنید تا باز شود... نبودنت......
ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ کاربر حرفهای سطح 31 ارسالیها 2,539 پسندها 20,217 امتیازها 48,373 مدالها 34 20/9/24 #3,245 در حیاط درخت آلویی هست! درختی کوچک؛ که کسی باورش ندارد! دستی به او نمیرسد؛ نردهها احاطهاش کردهاند. دلش میخواهد رشد کند درخت کوچک! آری، دلش میخواهد رشد کند؛ و برای کسی مهم نیست سهم اندکش از آفتاب! چه کسی باور میکند آلو بودن درخت را وقتی یک دانه آلو ندارد؟ اما تو میتوانی؛ وقتی متوجه برگهایش باشی!
در حیاط درخت آلویی هست! درختی کوچک؛ که کسی باورش ندارد! دستی به او نمیرسد؛ نردهها احاطهاش کردهاند. دلش میخواهد رشد کند درخت کوچک! آری، دلش میخواهد رشد کند؛ و برای کسی مهم نیست سهم اندکش از آفتاب! چه کسی باور میکند آلو بودن درخت را وقتی یک دانه آلو ندارد؟ اما تو میتوانی؛ وقتی متوجه برگهایش باشی!
ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ کاربر حرفهای سطح 31 ارسالیها 2,539 پسندها 20,217 امتیازها 48,373 مدالها 34 20/9/24 #3,246 من آن ابرم که می خواهد ببارد دل تنگم هوای گریه دارد دل تنگم غریب این در و دشت نمی داند کجا سر می گذارد شبی بود و بهاری ، در من آویخت چه آتش ها ، چه آتش ها برانگیخت فرو خواندم به گوشش قصه ی خویش چو باران بهاری اشک می ریخت
من آن ابرم که می خواهد ببارد دل تنگم هوای گریه دارد دل تنگم غریب این در و دشت نمی داند کجا سر می گذارد شبی بود و بهاری ، در من آویخت چه آتش ها ، چه آتش ها برانگیخت فرو خواندم به گوشش قصه ی خویش چو باران بهاری اشک می ریخت
ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ کاربر حرفهای سطح 31 ارسالیها 2,539 پسندها 20,217 امتیازها 48,373 مدالها 34 21/9/24 #3,247 ز بازار محبت غم خریدم خریدم غم ولیکن کم خریدم همین داغی که حالا بر دل ماست ندانم از کدام عالم خریدم… ز عشق و عاشقی آگه نبودم غم و درد تو را مبهم خریدم… محبت عشقری راحت ندارد ز مجبوری متاع غم خریدم “صوفی عشقری”
ز بازار محبت غم خریدم خریدم غم ولیکن کم خریدم همین داغی که حالا بر دل ماست ندانم از کدام عالم خریدم… ز عشق و عاشقی آگه نبودم غم و درد تو را مبهم خریدم… محبت عشقری راحت ندارد ز مجبوری متاع غم خریدم “صوفی عشقری”
ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ کاربر حرفهای سطح 31 ارسالیها 2,539 پسندها 20,217 امتیازها 48,373 مدالها 34 25/11/24 #3,248 پاییز شعر من دیگر گذشته است آن برگ زردعشق رازش نهفته است در فصل تازه ای من سبز میشوم در خاطر بهار پاییز خفته است مولانا
پاییز شعر من دیگر گذشته است آن برگ زردعشق رازش نهفته است در فصل تازه ای من سبز میشوم در خاطر بهار پاییز خفته است مولانا
ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ کاربر حرفهای سطح 31 ارسالیها 2,539 پسندها 20,217 امتیازها 48,373 مدالها 34 10/12/24 #3,249 از عشق همین خاطره می ماند و بس گلدان لب پنجره می ماند و بس از آن همه چای عصرگاهی با هم، بر میز دو تا دایره می ماند و بس #احسان_افشاری
از عشق همین خاطره می ماند و بس گلدان لب پنجره می ماند و بس از آن همه چای عصرگاهی با هم، بر میز دو تا دایره می ماند و بس #احسان_افشاری