نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شعرکده ** غمکده **

  • نویسنده موضوع .ARMIN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3,248
  • بازدیدها 28,614
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #81
ای نسیم صبح‌دم یارم کجاست؟

ای نسیم صبح‌دم یارم کجاست؟
غم ز حد بگذشت غم‌خوارم کجاست؟

خواب در چشمم نمی‌آید به شب
آن چراغ چشم بیدارم کجاست؟

دوست گفت آشفته گرد و زار باش
دوستان آشفته و زارم کجاست؟

نیستم آسوده از کارش دمی
یارب آسوده از کارم کجاست؟

تا به گوش او رسانم حال خویش
ناله‌های خسرو زارم کجاست؟


می‌گدازد لبت از بوسه زدن
چه توان کرد از آن نمک است

چشم من بین ز خیال لب تو
که شب و روز میان نمک است
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #82
صفتی است آب حیوان ز دهان نو شخندت
اثری است جان شیرین ز لبان هم‌چو قندت

به کدام سرو بینم که ز تو صبور باشم
که دراز ماند دردل هوس قد بلندت

منم و هزار پیچش زخیال زلف در دل
به کجا روم که جانم دهد از خم کمندت؟

ز تودور چند سوزم بمیان آتش غم ؟
همه غیرتم زعودت همه رشکم از سپندت



لحظه‌یی با بنده بنشین کاینقدر
زندگانی را عجب سرمایه‌یی است
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #83
خبری ده به من ای باد که جانان چون است؟



آن گل تازه و آن غنچه‌ی خندان چون است؟

رخ و زلفش را میدانم باری که خوشند
دل دیوانه‌ی من پهلوی ایشان چون است؟

هم به جان و سرجانان که گمانیش مگوی
گو همین یک سخن راست که جانان چون است؟

با که می‌خورد آن ظالم و در خوردن می
آن رخ پرخوی و آن زلف پریشان چون است؟

چشم بد خوش که هشیار نباشد م**س.ت است
لب می گونش که دیوانه کند آن چون است؟

روزها شد که دلم رفت و دران زلف بماند
یارب آن یوسف گم‌گشته بزندان چون است؟

خشک سالی است درین عهد وفا را ای اشک
زان حوالی که تومی‌آیی یاران چون است؟

پست شد خسرو مسکین به لگد کوب فراق
مور در خاک فرو رفت سلیمان چون است
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #84
ستمی کز تو کشد مرد ستم نتوان گفت
نام بیداد تو جز لطف و کرم نتوان گفت

چون منی باید تا باورش آید غم من
تو که دیوانه و مستی بتو غم نتوان گفت

غازیی از پی دین برهمنی را می‌کشت
گفت از بهر سری ترک صنم نتوان گفت
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #85
هر کس آنجا که می و شاهد و گلشن آنجاست
من همانجا که دل گمشده‌ی من آنجاست

هر شب ای غم چه رسی در طلب دل اینجا
آخر آن سوخته‌ی سوخته خرمن آنجاست

گفتی ای دوست که بگریز و ببر جان زین کوی
چون گریزم که گروگان دل دشمن آنجاست



دل ندارم غم جانان زچه بتوانم خورد
پیش از ین گرچه غمی بود دلی هم بودست
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #86
کشته‌ی تیغ جفایت دل درویش من است
خسته تیر بلایت جگر ریش من است

نیک‌خواهی که کند منع ز عشق تو مرا
منکری دان به حقیقت که بد اندیش منست

هر گروهی بگزیدند به عالم دینی
عاشقی دین من و بی‌خبری کیش من است

گر دل از ما ببرید و بتو پیوست چه باک ؟
آشنا با تو و بیگانه زمن خویش من است



مرگ فرهاد نه آن بود و هلاک شیرین
که برایشان زجدایی غم و درد افزون رفت

کشتن این بود که شیرین سوی فرهاد گذشت
مردن آن بود که لیلی به سر مجنون رفت



سوزش سینه‌ی من دید و کنارم نگرفت
دل دیوانه به زنجیر نگه نتوان داشت

نظری کردم و دزدیده مرا جان بخشید
کز رقیبان خنک دزدی من پنهان داشت
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #87
برگ زیرآمد و برگ گل و گلزار برفت
سرخ رویی رخ لاله وگلنار برفت

سرو بشکفت و چمن سبز شد و نرگس خفت
گوبرو از بر من این همه چون یار برفت

نزد من باد خزان دوش غبار آلوده
آمد وگفت که سرو تو ز گلزار برفت

خواستم تا بروم در طلب رفته‌ی خویش
یادم آمد رخ او پای من از کار برفت

در دوید اشک چو بازآمد ز خویش ندید
دل بینداخت هم اندوه و خونبار برفت

خون دل گر چه که بسیار برفت اندک ماند
صبر هر چند که بود اندک و بسیار برفت

باد خاری ز ره گل‌رخ من می‌آورد
جانم آویخت در آن خار و گرفتار برفت

هر چه از عقل فزون شد همه عمرم جوجو
اندرین غارت غم جمله به یک بار برفت
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #88
در شب هجر که از روز قیامت بتر است
مردم دیده‌ی من غرقه بخون جگر است

به طراوت رخ تو رشک گل سیراب است
به تبسم دهنت غیرت تنگ شکر است

ای صبا گر گذری برسرآن کو برسان
خبر ما بر آنکس که ز ما بی‌خبر است

مردمان منکر عشقند و منم کشته‌ی او
شیوه‌ی ما دگر و شیوه‌ی مردم دگر است
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #89
جعد مرغولت که در هربند او صد حلقه است
دام دلهای اسیران گرفتار بلاست

هر که در کوی تو بویی برد از عالم گذشت
هر که از دردت نصیبی یافت فارغ از دواست

بی رخت از پا فتادم بی‌لبت رفتم ز دست
قدر گل بلبل شناسد قدر باده می پرست


هست سر بردوش من باری و باری می کشم
تا مگر اندازمش در پای خوبان عاقبت

رای آن دادم که خونم را بریزند اهل حسن
شد موافق رای من با رای خوبان عاقبت

بارها گفتم که ندهم دل به خوبان لیک دل
گشت از جان بنده و مولای خوبان عاقبت

با چنان خونین لبی کاید همی زو بوی شیر
خون من می‌خور حلالست آن چو شیر مادرت

چشم من دور ار بگویم مردم چشم منی
زانکه هرساعت همی بینم برآب دیگرت
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #90
هر مژه از غمزه‌ی خون ریز تو ناوک زنی است
کاندرون هر جگر زان زخم ناوک روزنی است
چشمت آفت، غمزه فتنه، خط قیامت، رخ بلاست
آشنایی با چنین خصمان نه حد چون منی است
جان که زارم می‌کشد از یاد چون تو دوستی
جان من از تو چه پنهان آشکارا دشمنی است


چشمم ار بی‌تو جهان بیند بگیرش عیب ازانک
خیره‌ی بی‌دیده‌ی آلوده‌ی تر دامنی است
ساقیا گر می خورم بی تو نگویی کان می است
مردنم را شربتی و آتشم را روغنی است
اندران مجلس که خود را زنده سوزند اهل عشق
ای بسا مرد خدا کو کمتر از هندو زنی است
عندلیبان را غذای روح باشد بوی گل
مرغ دشت است آنکه عاشق برجو و بر ارزنی است
هر شبی خسرو که گوید سینه‌ی در کویت بدرد
زیر دیوار تو سلطان پاسبان چوبک زنی است
 
امضا : .ARMIN
عقب
بالا