ز بازار محبت غم خریدم
خریدم غم ولیکن کم خریدم
همین داغی که حالا بر دل ماست
ندانم از کدام عالم خریدم…
ز عشق و عاشقی آگه نبودم
غم و درد تو را مبهم خریدم…
محبت عشقری راحت ندارد
ز مجبوری متاع غم خریدم
“صوفی عشقری”
گاهی کلمات، واژه ها دچار خجالت میشوند وشرم دارن کنارهم بایستند وجمله ای بسازند که حس وجان وروح داره ولی درکمال ناجوانمردی چون پازل برای تکمیل شدن قاب تزئینی بر دیوار اتاق خوشبختیشون استفاده میکنند فارغ از، روحی که شکستند.