متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعرغیرپارسی اشعار زیبای فرریرا گولار

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 469
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام خدا
بیوگرافی:
فرریرا گولار، شاعر بزرگ برزیلی در سال ۱۹۳۰ به دنیا آمد و در دسامبر ۲۰۱۶ در ریو د ژانیرو از دنیا رفت.

شعر

دوست ندارم شعر را،
توهم شعر را
می‌خواهم صبحی را برگردانم
که زباله شد،
صدا را می‌خواهم
صدای تو را صدای خودم را
گشاده در هوا عین میوه
در خانه
بیرون خانه
صدا
که چیزهایی می‌گوید فاحش
میان خنده‌ها و نفرین‌ها
در سرگیجه‌ی روز:
نه شاعری
نه شعر
آن سخن پیراسته‌ای
که مرگ در آن غریو برنمی‌کشد

دروغ
خورد و خوراکم نمی‌دهد:
قوتِ من
آب‌ است
هرچه کثیف و متعفن
راکد در چاهی قدیمی
که امروز کور است
آن‌جا که روزگاری می‌خندیدیم.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #2
شادی

چنان‌که خود را بر شادی گشادی
بر رنج هم بِگُشا
که میوه‌ی شادی‌ست
و قرینه‌ی سوزان‌اش.
به همان شیوه
که شادمانه به اعماق رفتی و
خود را در آن نیست کردی و
پیدا کردی در آن گمگشتگی
رنج را به خود رها کن
بی دروغ و
بی بهانه
تا بخار شود در گوشت‌ات
تمامی اوهام
چرا که زندگی مصرف می‌کند
فقط آن‌چیزی را
که آب و نان‌اش می‌دهد.
***
این زن

هنگام که آواز می‌خواند
پرنده‌ای را به خاطرم می‌آورد
اما نه پرنده‌ای را در آواز
که پرنده‌ای را به پرواز
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
یک زندگی ...

برای یک زندگی
به دنیا آمدم در سال ۱۹۳۰
در خیابان لـ*ـذت‌ها
بر کف‌پوش‌های قدیمی خانه
که بر آن سـ*ـینه‌خیز خواهم رفت
سوسک‌ها را شناختم
مورچه‌ها را حمایل شمشیر بر دوش
عنکبوت‌ها را
که جز وحشت
چیزی به من نیاموختند
روبروی دیوار سیاه حیاط
مرغ‌ها نوک می‌زدند،
سایبان، نفس‌بریده غریو برمی‌کشید
دور دور از دریا
(دور دور از عشق)
هنگام که دریا آرمیده در آن حدود
پشتِ مهتابی‌ها و درختان نخل
پیچیده در هنگامه‌ی آبی‌اش.
و عصرهای شلوغ
به وضوح می‌چرخیدند
بر سقف‌های ما
بر زندگی‌های ما.
و از اتاقم شنیدم
قرن بیستم را
نجواگر در درختان حیاط.
آن‌گاه گردنم را برکشیدند
در گل و لای‌ام مالیدند
و چون ابلهی رهایم کردند
در دل پایتخت کشور
بی‌آنکه سلاحی در دستم باشد.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
رنج

رنج
ارزشی ندارد.
نه هاله‌ای‌ست بالای سرش،
نه هیچ بخشی از تن تاریک‌ات را
می‌افروزد
(نه حتی آن بخشی که خاطره
یا وهم شادی روشن‌اش می‌کنند)
رنج می‌بری،
چنان که سگی زخمی
یا حشره‌ای مسموم.
ممکن است ‌آیا که بزرگتر باشد رنجت
از گربه‌ا‌ی مویان که دیدی
ستون فقرات درهم شکسته به گرزی
که خود را به فاضلاب می‌کشاند
و حتی یارای مردن‌اش نیست؟
داد فانی‌است، بیداد هرگز.
رنج
تو را با موش‌ها و سوسک‌ها هم‌پایه می‌کند
که دنبال آفتاب‌اند و
در میان فاضلاب‌ها
و بدن‌های نفرت‌انگیزشان
در میان مدفوع‌ها
شادمانه در تقلایند.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
به سمت شهرهای جنوب

به زیر کف اتاق
در طلق خاک اسیر
چه کسی سخن می‌گوید؟
در آن شب کوچک
زیر قدم‌های اهل خانه
در آن ناحیه‌ی بی‌گل
زیر کف‌پوش‌های قدیمی
که برآن‌ها ما
تاتی تاتی تاتی رفتیم
وقتی خورشید به بالا آمد و
وقتی خورشید می‌مرد و
وقتی خورشید می‌مرد
و من می‌مردم
چه کسی سخن می‌گوید؟
چه کسی سخن گفت؟ چه کسی سخن خواهد گفت؟
در زبان آتش آبی خلایق زیر خانه؟
شاید
کسی که سخن می‌گوید آن‌جا
سکه‌ایست
یک بعداز ظهر چرخید (سکه یک بعد از ظهر) چرخید
و باطل شد
بر آن خاک کمرنگ،
شاید موشی‌ست
که از زیر کف‌پوش صدای ما را شنید
و همراهمان آموخت دروغ بگوید و
عشق بورزد
در حال سخن گفتن است
(در عزلتِ سن لویس مارانهوسی ما
در کمبوئآ
در منظومه‌ی خورشیدی
میان منظومه‌هایی که از پنجره رصد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #6
گذشته

گوش کن:
گذشته گذشته است
و هیچ چیز
این‌ نکته را تغییر نمی‌دهد.
در این عصر تعطیل،
معطل،
اگر می‌خواهی می‌توانی به خاطر آوری.
ولی هیچ‌چیز روشن نمی‌کند از نو
چراغی را
که در جسم ساعات از دست رفته است.
آه، از دست رفته بود!
گم‌گشته بود در آب‌های استخر
زیر برگ‌های عصر
در صداهای ایوان‌
در خنده‌ی ماریلیا
در سایبان سرخِ پیاده‌رو.
گذشته گذشته است
و به‌رغم همه‌چیز جستجوکنان
باز می‌گردی به خیابان‌های قدیمی.
خانه‌ها این‌جایند، آن خانه‌ی زرد،
آن خانه‌ی سفید، خانه‌ی آجری،
و خورشیدی که برآن‌ها می‌تپید
همان خورشیدی‌ست
که جهان در بیست سال گذشته بی‌تغییرش وانهاده‌است.
در گذشته و در حال قدم می‌زنی.
آن در، آن چهارچوب سنگی در
سیمان پیاده رو، یا چاله‌هایش.
هنوز نمی‌دانی
که به خاطرش آوری، که بازش می‌یابی.
و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #7
در شهر

هرچه از آن سخن می‌گویم‌ در شهر است
میان زمین و آسمان.
همه چیزهایی هستند فانی
و ابدی، عین لبخند تو
یا واژه‌ی همبستگی
بازو‌های گشاده‌ام
و این عطر فراموش گیسوان
که باز می‌گردد و
برمی‌انگیزاند شعله‌ی نامنتظرش را
در دلِ اردیبهشت.
هرچه از آن سخن می‌گویم از تنی برآمده است
مثل تابستان و حقوق ما.
به فانی‌شکلی فشرده در زمان،
پراکنده‌ مثل هوا
در بازار، در کارخانه‌ها
در خیابان‌ها، مسافرخانه‌ها.
تمام‌شان، شیی‌اند،
اشیایی روزمره، مثل دهان‌ها و
دست‌ها، مثل رویاها، اعتصاب‌ها
شکایات،
تصادف‌هایی سرکار و از سر عشق. اشیا،
انگار در روزنامه‌ها
چیزی چنان خام
چیزی چنان تاریک
که حتی شعر باید تقلاکند تا بر آن نوری بیافکند.

ولی در آن‌هاست که نبض تو را می‌بینم
جهان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #8
تعطیل است

قیمت لوبیا
به این شعر تعلقی ندارد.
نرخ برنج
به این شعر تعلقی ندارد.
گاز، برق، تلفن
حراج فریبا‌ی
شیر
گوشت
شکر
نان
به این شعر تعلقی ندارد.
کارمند اداره
نباید در این شعر باشد
با حقوق بخور و نمیرش
با زندگی‌اش
محصور در اسناد.
درست عین کارگری
که خرد می‌کند
روزهای زغال‌سنگ و فولاد‌ش را
در مغازه‌های بی‌نور،
و به این شعر تعلقی ندارد.
چرا که شعر، آقایان
تعطیل است:
استخدام نمی‌کند
تنها مردانی که شکمی‌ ندارند
یا زنانی برآمده از ابر و
میوه‌هایی که هبه می‌کنند
به این شعر تعلق دارند
شعر، آقایان،
نه بوی تعفن می‌دهد
نه بوی عطر.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #9
یک آدم معمولی

انسانی معمولی‌ام من
از جسم و از خاطره
از خون و از فراموشی.
روی دوپایم حرکت می‌کنم،
با اتوبوس، با تاکسی، با هواپیما
چنان که شعله‌ی چراغ جوشکاری
وحشت‌زده
در من نفس می‌کشد زندگی ،
که شاید خاموش شود
به طرفه‌العینی.
درست مثل تو
از چیزهایی برآمده‌ام من
به یاد آمده و
از یاد رفته:
از صورت‌ها
از دست‌ها،
از سایبان سرخ ظهر
در پاستوس-بونز،
شادی‌ها، مردگان، گل‌ها، پرندگان
شعله‌ی عصرهای روشن
نام‌هایی که دیگر به خاطر نمی‌آورم
ابروها، نفس‌ها، لگن‌ها
سبدها، پرچم‌ها، موزها
همه
درهم آمیخته
عطر می‌پراکندند برافروخته
گر می‌گیرند‌ و
و مرا به قدم‌زدن وا می‌دارند.
معمولی‌‌مردی‌ام من
برزیلی، میان‌سال، متاهل، یک سرباز ذخیره،
و ای رفیق، هیچ معنایی نمی‌یابم
در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا