- ارسالیها
- 7
- پسندها
- 30
- امتیازها
- 33
- نویسنده موضوع
- #1
یکی بود ... یکی نبود
توی این دنیای از آدم به دور
پشت ابرهای سیاه ،
بعدِ آن شعاعِ بی فروغِ هور ،
سرزمینیست بر مَسند زور ..
مهد دلهای شکسته ، نابسامان، مهجور
آفتابش ، آتش سرخ جهنم
ماهِ شبتابش ، ضعیف و بی نور . ...
قحطیِ دل بود درین شهر ودیار
سینه ها خالی ؛ بَسان شوره زار
زیر گنبدِ کبودِ این کویر
چِل گیسِ قصه ما ، زیر اون درخت پیر
در برِ مجنونِ بی دل ،همان مرد فقیر
غمزه ی جان میفروخت و
اَلَامان !... ، طناب دار
تابِ گیسوی سیاهش ، مانده بر گردنِ یار
لیک ، میان این هیاهوی زمان
که شرافت شد بهای قرصِ نان
آن جوان ؛ دل داده تا نان بخرد
بهرِ این زندگی لاکردار ؛
عشق را از ریشه و بُن ، بِدَرَد.
وز برای دختر گیسو کمند
جای این سینه ی خالی ، لقمه ای نان ببرد
بی سبب نیست...
توی این دنیای از آدم به دور
پشت ابرهای سیاه ،
بعدِ آن شعاعِ بی فروغِ هور ،
سرزمینیست بر مَسند زور ..
مهد دلهای شکسته ، نابسامان، مهجور
آفتابش ، آتش سرخ جهنم
ماهِ شبتابش ، ضعیف و بی نور . ...
قحطیِ دل بود درین شهر ودیار
سینه ها خالی ؛ بَسان شوره زار
زیر گنبدِ کبودِ این کویر
چِل گیسِ قصه ما ، زیر اون درخت پیر
در برِ مجنونِ بی دل ،همان مرد فقیر
غمزه ی جان میفروخت و
اَلَامان !... ، طناب دار
تابِ گیسوی سیاهش ، مانده بر گردنِ یار
لیک ، میان این هیاهوی زمان
که شرافت شد بهای قرصِ نان
آن جوان ؛ دل داده تا نان بخرد
بهرِ این زندگی لاکردار ؛
عشق را از ریشه و بُن ، بِدَرَد.
وز برای دختر گیسو کمند
جای این سینه ی خالی ، لقمه ای نان ببرد
بی سبب نیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.