عاشقانه‌ها عاشقانه‌های نسترن خزایی

[ASaLi_Nh8ay]

رهایی ؟!
رهایی افسانه شد
آنگاه که زنجیرها راحلقه حلقه
پیوند دادیم بر دستان خویش
وپای بند برپاها
خود کرده را تدبیر نیست !​

 

[ASaLi_Nh8ay]

لحظه های زندگیش دربمباران
بی وفقه ی سرفه هایش
امانش راگرفته
ترکشهای وجودش
به شمار سردوشیهای افتخارش
آری اویک سردار بود
حال
سر دار زندگی آویخته!!!​

 

[ASaLi_Nh8ay]

خورشید میمیرد...!
درسرزمین سایه ها
وسایه های سنگی
طلب میکنند ابراهیم را
وچه غروب خونین است
در وداع خورشید​

 

[ASaLi_Nh8ay]

چشمهایمان رابخار گرفته
برف پاکن های قلبمان را روشن کنیم
چشمانی به سقف زندگیشان دوخته
خدایا امشب برف نبارد...​

 

[ASaLi_Nh8ay]

چندروزیست
کلاغها قار قار میکنند
هنوز تو نیامدی !
سمفونی نیامدنست
کلاغها هم کلاغهای قدیم...​

 

[ASaLi_Nh8ay]

سایه ها برقرارند
بر برجک خیال من
همیشه بتابد کاش
خورشید برمزارمن
میان سنگ مزارمن
وقلب دوســـــت
فاصله هاســــت
چه خوب بود
قبل ازآنکه
بشکنم
بودی به یاد من...!​

 

[ASaLi_Nh8ay]

زمستان راسرکردم
به امیدبهار
بهار!
درعطش تابستان
نا آمده
سوخته بود...​

 

[ASaLi_Nh8ay]

سیاهه
زندگیش
تنها
قالیچه ی موروثی بود
که
موریانه ها
با تاروپودش
یکی بود یکی نبود
بازی میکردند​

 

[ASaLi_Nh8ay]

این خانه ی خلیل است
یا تجارت خانه ی جلیل
افسوس نامشان مسلم است
این سپیدپوشان سیه دل​

 

[ASaLi_Nh8ay]

صاعقه
خشم خداست
برسر ابری
که اطاعت نپذیرد
و
فریاد
آذرخشیست
ازخشم خدا
برسرآنکه
می آزارد
خلقش را​