سخت است بخندی و دلت غم زده باشد
هــر گوشه ای از پیرهنت نم زده بـاشد
سخت است به اجبار به جمعی بنشینی
وقتی دلــت از عالــم و آدم زده بـاشــد
احوال من ای دوست چنین است که انگار
یــک صاعــقه بر جنگــل خـرم زده باشد
دور از تو شبیه م به یتیمی که به رویش
در جمــع کســی سیلی محکــم زده باشد
دور از ادب است اینکه بخندد لبت امـا
دیــوار دلـت مـشکـی و مـاتم زده بـاشـد
بـا ایـن همـه تا خرده نگیرند عـزیــزان
میخندم و هرچنـد دلـم غــم زده باشد