متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شعرکده جویباری از احساسات .

  • نویسنده موضوع ¦[☆ Atrin ☆]¦›
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 761
  • بازدیدها 10,706
  • کاربران تگ شده هیچ

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #271
امشب اگر یارے ڪنے ‌‌ای
دیده طوفان میڪنم

آتش به دل میافڪنم
دریا به دامان میڪنم

میجویمت میجویمت
با آنڪه پیدا نیستی‌

می‌خواهمت می‌خواهمت
هرچند پنهـــــان میڪنم.............
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #272
در عـشـق تـو

گاه بت پـرستم گویند

گه رنـد و خـرابـاتی و مستـم

گوینداینها هـمـه

از بــــهــر شکستـم گویند

مـن شـــاد به اینکه

هر چه هستـــم گویند
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #273
نه به چاهی نه به دام هوسی افتاده

دلم انگار، فقط یادِ کسی افتاده
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #274
میروم تا با غم دنیای خود خلوت کنم
میروم تا با غمت در خلوتم عادت کنم

در غمت بگذار شاید لابلای عکسهات
یکشبی بااشکهایم تا خدا هجرت کنم

از غم شیری که در بند غزالی جان سپرد
بس غزلها هدیه بر چشمان صیادت کنم

جان فریبا چهره زیبا شهد لبخندت عسل
تا گلایه بر همان که این همه دادت، کنم

منکه جزعشق تو کالایی ندارم پیشکش
میروم با دادن جانم، مگر شادت، کتم
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #275


ﺑﻮﺳﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ

ﻭﻟﯽ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﯽ

ﭘﺲ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺍﯾﻔﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟

ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ

ﻟﺐ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺭﺳﯿﺪ

ﺑﻮﺳﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ

ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﭘﺎ ﻭ ﺁﻥ ﭘﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟
‌‌ ‌‎‌‎
‌‌‎‌‌‌
‌ ‎
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #276
منم آنکس که میسازد؛ کنار تو جهانش را..
در آغوش تو میبیند ؛بهشت جاودانش را..

تو آن‌ هستی ،که‌ میبخشد، دمادم مِهر برعالم..
همانند درختی بر، اهالی سایه بانش را..

مرا اینگونه میخوانند؛ "همان ‌دیوانه ‌عاشق..
که چشمان ‌سیه ‌پوشی؛ ازو بِسْتانده‌ جانش را"..

بنازم بر وفای گل ؛که حتی بعد پژمردن..
زِعطرش میتوان ؛فهمید نشان باغبانش را..

تو دریای دل خود؛ را به من بسپار وفارغ باش..
که غم هرگز نیافرازد؛ به دریا بادبانش را..

اگرچه شاعرت هستم، به توصیفت شوم عاجز..
من از دریای تو بردم؛ فقط یک استکانش را..
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #277
شب به سحر نمیرسد ، گر نکنم خیال تو....
این دل بیقرار من ، رشک برد ، به حال تو.....

زلف به باد میدهی ، عطر بهار و یاس من....
شعر کنم هر قدمت ، وصف تو و جلال تو.....

سجده کنم بخاک تو ، چون تو شدی مراد دل....
فانی به حکم قهر تو ، زنده از آن جمال تو.....

چون همه عاشقان همی ، جان بدهم بناز تو....
تا دل شب دعا به لب ، چشم ولی به خال تو.....

از دم چون مسیح تو ، سوسن و لاله میدمد....
زنده کند مرده دلم ، هر نفس زلال تو.....

عاشق عشق تو منم ، ای مه شب فروز من....
کاش رسد شبی و من ، دست کشم به بال تو.....

بوسه زنم به دست تو ، تا که کنی شفاعتم....
روز جزا اگر فزون ، جرم من از کمال تو.....

دیده ی اشکبار من ، خون بچکد ز هجر تو....
در هوست زنم به جان ، نقش تو و خیال تو.
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #278
♡غرق عشق تو شدم
بلکه تو شاید روزی...

♡دل به دریا بزنے
عازم دریا بشوے

♡نم باران، لب دریا
غم تو، تنگ غروب...

♡دل من تنگ توشد
کاش که پیدا بشوی ...
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #279
پيش از اين هرچار فصل روزگارم سردبود
شانه هايم بي بهار و شاخه هايم زرد بود

پيش از اين در التهاب آباد داروخانه ها
هر چه گشتم درد بود و درد بود و درد بود

پيش از اين حتي رديف شعرهاي خسته ام
آتش و خاكستر و دود و غبار وگرد بود

آه از آن شبها كه تنها كوچه گرد شهرتان
بي كسي گمنام ، رسوايي جنون پرورد بود

از خدا پنهان نمي ماند ، چه پنهان از شما
مثل زن ها گريه سرمي كرد ، يعني مردبود

زندگي انروز تا آنجا كه يادم مانده است
مثل تا اينجاي شعرم بي فروغ و سردبود

ناگهان امِا يكي همرنگ من درمن شكفت
شاد و شيدا عين گلهاي بهارآورد بود

مثل شب ، مثل شبيخون ، مثل رؤيايي كه گاه
در شبان بي چراغم شعله مي گسترد بود

ديدم آن ليلاي شورانگيز صحرا زاد را
تازه مي فهم چرا مجنون بيابانگرد بود
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #280
گفم که بگیر امشب یک فال،خداحافظ...

ماندم به خدا در این احوال،

خداحافظ...

سیب دلت از آن شب در دامن من افتاد

سیبت نرسید افسوس،آن سال،

خداحافظ...

تلخ است تمام این تک واج و هجاهای

رفتم و نمی آیم امثال خداحافظ

دارند مرا امشب مثل خوره می بلعند

آن خاطره های تلخ،آن حال خداحافظ

گفتی ننویس امشب از غصه دلتنگی

یک شاعر تکراری شد لال ،خداحافظ

یکبار دگر شاعر آن حافظ جیبی را

بردار و بگیر یک فال با حال خداحافظ...
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›
عقب
بالا