شعرکده جویباری از احساسات .

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

تورو دیگه نمی خوامت یه غریبه تو نگاته

یه دروغه یه فریبه حرفایی که رو لباته

دلم می خواست ای کاش دوسم داشتی میشد

واسه ی تو من بمیرم عاشقونه تو نذاشتی

حالا برو پیشم نمون از هم جداست راهمون

برو دیگه خیلی دیره واسه موندن

فقط برو تورو خدا برو

برو پیشم نمون از هم جداست راهمون

برو دیگه خیلی دیره واسه موندن

فقط برو تورو خدا برو

تورو دیگه نمی خوامت یه غریبه تو نگاته

یه دروغه یه فریبه حرفایی که رو لباته

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

دیگه دیر واسه موندن

دارم از پیش تو میرم​

جدایی سهم دستام

که دستاتو نمیگیرم​

تواین بارون تنهایی

دارم میرم خداحافظ​

شده این حس تقدیرم

چه دلگیرم خداحافظ​

دیگه دیر دارم میرم

چه قدر این لحظه ها سخته​

جدایی از تو کابوس

شبیه مرگ بی وقته​

دارم تو ساحل چشمات

دیگه اهسته گم میشم​

برام جایی تو دنیا نیست

تو اوج قصه گم میشم...​

خداحافظ​

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

من کلبه ای از عشقم و ویران تو هستم
درمانده ی گرمای دو دستان تو هستم

آغشته به “تو” میشود این جسم پر از عشق
چون شاعر دیوانه ی چشمان تو هستم

لبهای تو مانند دوبیتی قشنگی ست
من عاشق آن خنده و دندان تو هستم

هر یک مژه ات مثل غزلهای قشنگی ست
چون شیفته ی هر خط دیوان تو هستم

از سلسله ی موی تو شب هم شده عاشق
بیمار شده این دل و حیران تو هستم

بی جان شده ام در پی وصل رخ ماهت
با خنده ی خود جان بده ویران تو هستم


‌

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

بهم گفتی خداحافظ ، تورو دیگه نمیخوامت

بهت قول میدم از امروز ، دیگه هیچوقت نمیپامت

بهم گفتی تو این روزا ، ازت من میگذرم آسون

ببین ذرات عشقم رو ، همه حل شد تویِ بارون

خداحافظ چه آسون بود، چشات امشب چه آروم بود

ولی انگار که عشق من ، مثل جغد رویِ بوم بود

خداحافظ چه آسون بود، چشات امشب چه آروم بود

ولی انگار که عشق من ،مثل جغد رویِ بوم بود

خداحافظ …خداحافظ … خداحافظ

دیگه عشقو نمیفهمم ، دیگه خون تو رگام خشکید

بگو چشمای غمگینت، چرا از عشق من ترسید

خداحافظ عزیز دل، برو دل کندن آسونه

دل خوش باور و تنهام ، از این بازی دلش خونه

خداحافظ چه آسون بود ، چشات امشب چه آروم بود

ولی انگار که عشق من ، مثل جغد رویِ بوم بود

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

عشق یعنے خواب باشے بوسه بیدارت ڪند
یار با چشم خمار و م**س.ت تب دارت ڪند

عشق یعنے شب برایت شمع روشن میڪند
آن لباسے ڪه دلت میخواست را تن میڪند

عشق یعنے بوسه هاے دزدڪے در ڪوچه ها
پایِ ڪوه و دست هاے قرمز از آلوچه ها

عشق یعنے یک نسیم آن روسرے را شل ڪند
ناگهان هم غیرت مردانه ے او گل ڪند

عشق یعنے هرڪجا باهم همیشه تا ابد
تا ته دنیا تورا هرجا ڪه خواهد مے برد

شهر را با او پیاده بارها هے گز ڪنی
او برایت شعر میخواند برایش حظ ڪنی

عشق یعنے شعرهایت را همیشه از بر است
عشق یعنے از همه مردان برایت برتر است

نام تو ورد زبانش هرزمان و هرڪجا
عشق یعنے خنده هاے بے دلیل و نابجا

عشق یعنے بوسه،باران،خنده و گاهے بغل
عشق یعنے خاطره ،دفتر،قلم،یعنی غزل...

❣️

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

تن داده ام در این نبرد از پا بیفتم
حتی اگر از چشم خیلی ها بیفتم

دیگر نمی خواهم برای با تو بودن
چون بختکی بر جانِ این دنیا بیفتم

وقتی نمی فهمد کسی گنجشکها را
زخمی بزن بر بالهایم تا بیفتم

تا سرنوشتِ ماه در دستانِ برکه ست
هی می پلنگم تا از این بالا بیفتم

ترسی نخواهم داشت از بازیِ تقدیر
از اینکه روزی امتحانم را بیفتم

اصلا چه فرقی می کند وقتی نباشی
بر روی پاهایم بمانم یا بیفتم

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

❤️عشق

عشـــــــــــق یعنی یک تلنگر بر تن احساس گل
عاشــــــــــــــقی یعنی بزن بر این دل دیوانه پُل
عشــــــــــق یعنی روز و شب درگیر غوغای نگاه
عشـــــق یعنی حسرت و اشک و من و اندوه و آه
عشــــــــــــــق یعنی شعر چشمان ترا باور کنم
در تب این شــــــــــــعله ها این دیده‌ام را تر کنم
من اســـــــــــــــــیر غل و زنجیر و خم موی تو ام
تشــــــــــــــــــنه و آشفته در محراب ابروی تو ام
شـــــــــــعر یعنی شعر عاشق در کتاب خاطرات
خیره بر چشمان شب با بهت و حسرت گیج ومات
عشق یعنی یک غزل در وصف دل در عمق شب
قافیه اشک و ردیفش شعله عشق است و تب...

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

عاشقت بودم ودیوانه حسابم کردی
آشنابودم و بیگانه خطابم کردی

نقشه ها بهر وصال توکشیدم اما
چون حبابی زجفانقش برآبم کردی

چه بدی ازمن بدیدی ای یار
که زخود راندی و بیگانه حسابم کردی!

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

آمـدي آرامـش جـانم شدي

قبله گاه عشق و ایمانم شدي

آمـدي تنهــا دلیل شادی و

خنده هاي ریز پنهانم شدي

آمدي وقتي که زخمي بودم و

مـرهم و دارو و درمـانم شدی

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

آن کس که دلی می شکند ، یار نباشد ،

دلبر پی آزردن دلدار نباشد ،

دلداده ی دیوانه که در دام بیفتد ،

عاشق شده مستوجب آزار نباشد

لیلی صفتی ، شیوه ی عشق ست ،
ولیکن ،

شرط ست که معشوق ، ستمکار نباشد

دل معدن گنجینه ی سر ست ، نگارا ،

نسپاز به بیگانه که او محرم ، اسرار ،
نباشد