سخن بزرگان آقای ربات

[Es_shima]

اینا رو نگاه کن (یه عده دارن بسکتبال بازی می‌کنند) چی می‌بینی؟
اهمیت و تلاش خیلی زیادی که روی یه بازیِ مزخرفی می‌ذارن
این سگ چی می‌بینه؟
یه مشت حیوون خنگ، نمی‌تونن روی چیزی فکر کنن ولی توپ رو توی سبد می‌ندازن.
چی ازت می‌خوان ببینی؟
یه مشت آدم کله خر که که اگه یه قدم بری طرفشون آماده‌ن بکشنت
سوال اینه که حقیقت کدومه؟
شاید همشون
شاید هیچ کدومشون
شاید اصلاً حقیقت وجود نداره!
شاید چیزایی که فکر می‌کنم، تمام چیزاییه که داریم!
برای همینه که یکم به این سگ حسودی می‌کنم چون به تنها چیزی که اهمیت می‌ده خوردن و خوابیدنشه
...
برای همینه که من متفاوتم
گاهی ماسکم منو تسخیر میکنه!

 

[Es_shima]

وقتی با دقت به خطوط بین پیروی از قانون و هرج و مرج نگاه می‌کنی، همون چیزایی که من می‌بینم رو می‌بینی؟
کشش، گسستگی، نمایی از حقیقتی که زیرشون پنهون شده
چرا این قدر سخت مبارزه می‌کنند تا روی چیزی که واقعاً هستن ماسک بذارن؟
یا وقتی که ماسک می‌ذارن به کسی که هستن تبدیل می‌شن؟

بعضی وقت‌ها به این فکر می‌کنم که تو چی پشتت مخفی کردی دوست بی صدای من، تو چه ماسکی روی صورتت گذاشتی؟
یا تو هم به اندازه‌ی بقیشون ترسیدی؟
من؟
من ترسیدم؟
نه رفیق!
من متفاوتم.

 

[Es_shima]

توو این فکرم که تقصیر کی بود؛
تقصیر تو بود یا من..؟!

قاطی کردم؛ یادم‌ نمیاد.
حالا توو اون فکری که اون یه نفر کیه؟! چون اگه تقصیر من باشه پس یعنی تقصیر تو بوده!

همین طور می‌چرخیم و می‌چرخیم و نمی‌فهمی چی‌ کار کردی و چی کار نکردی.

حلقه‌ی تکرار بی نهایتمون از جنون.

 

[Es_shima]

این چیزی نبود که می خواستیم!

پس یه انقلاب شبیه اینه؟!

آدمای با لباس گرون قیمت این ور اون ور میرن‌.

این طوری تصورش نمی کردم!

نمی دونم الان تو چه مرحله ای هستن.
مرحله ی انکار کردن؟
زیر لب با خودشون حرف زدن این که:
"نه این وضعیت درست شدنیه"؟!

 

[Es_shima]

سلام؛ دوباره!
آره؛ این دفعه دارم با تو صحبت می‌کنم!
مطمئنم که دلت می‌خواست چیزایی که اونجا با کریستا گفتم رو بشنوی.
ولی هنوز آماده‌ی اعتماد کردن بهت نیستم!
نه بعد از کاری که کردی؛ تو چیزایی رو ازم مخفی کردی.
و من نمی‌دونم که مثل قبل می‌تونم بهت رازهام رو بهت بگم یا نه!

دوست‌ها باید با هم دیگه رو راست باشن و تو نبودی.
یه مدت طول می‌کشه تا رابطمون رو از نو بسازیم.

 

[Es_shima]

نمی‌تونیم این جا بمونیم؛ کار بیش‌تری برای انجام دادن وجود داره؛ انقلابمون به یه رهبر نیاز داره و اون وقت ما به جاش چی‌کار می‌کنیم؟!
دفتر خاطرات می‌نویسم!
چه گوارا الان داره توی قبرش بالا میاره.

فکر می‌کنی این از دست من خلاصت میکنه؟!
من چیزی نیستم که بشه از دستش خلاص شد!
این رفتار زامبیایی که داری می‌کنی؛ واسه ما جواب نمی‌ده.
این کنترلی که فکر می‌کنی داری؛ یه توهمه!

 

[Es_shima]

-چرا پدرت؟ چرا اون رو انتخاب کردی؟

+اون سخت گیرترین آدمیه که می‌شناسم

-اما بیش‌تر ضربات روحیت رو زمان بچگیت...

+شیطانی که می‌شناسی بهتر از شیطانیه که نمی‌شناسیش؛ نه؟!

 

[Es_shima]

-اجازه نمی‌دم دوباره من رو زندانی توهمات خودم کنی.
+اگه توهم نزدی بیش‌تر از اون که فکرش رو می کنی بهم احتیاج داری

 

[Es_shima]

-الیوت چیزی برای گفتن به جمع داری؟
نه، پسر! سیستمم هنگ کرده.
-خدا می‌تونه بهت کمک کنه.
+خدا این کار رو می‌کنه؟! بهم بگو، چرا خدا به اون دوست بی گناهم که بدون هیچ دلیلی کشته شد کمک نکرد؟ در حالی که اون فرد گناه‌کار داره ول می‌چرخه! اُکی، قبول، بی خیال استثناها بشیم. جنگ‌های بی شماری که دارن به اسم اون اتفاق می‌افتن چی؟ اُکی، قبول، بذارین یه لحظه از کشتار بی معنی و غیر عمدی بگذریم! می‌شه؟ نظرتون در مورد نژادپرستی، تبعیض جنسی، ترس‌هایی که هممون به خاطر اون توش غرق شدیم چیه؟ من فقط در مورد مسیح صحبت نمی‌کنم! من در مورد همه‌ی ادیان سازماندهی شده صحبت می‌کنم. گروه‌های خاص که برای به دست گرفتنِ کنترل، تشکیل شدن. دلّالی که مردم رو با ماده‌ی مخدر امید صید...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Es_shima]

-اگه بخوای من می‌تونم کمک کنم.

+حرف زدن واقعاً کمکی به من نمی‌کنه!

-رفیق تو نمی‌تونی حرف زدن رو فقط به ذهنت محدود کنی.