فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار لیلا کردبچه

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,079
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #1
شعر نخست:
هربار به تو فکر می کنم

یکی از دکمه هایم شل می شود

انقراض آغوشم یک نسل به تأخیر می افتد
[COLOR=rgb(63, 63...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #2
شعر دوم،دادگاه خانواده:

از امروز

جهنم زیر پایت است



از امروز که هر لحظه هزار بار



سینه هایت را میان تنت گم می کنی



و شیرت در تمام قوطی های جهان خشک می شود



بغض می کنی



و دود اجاق های کور دنیا به چشمت می رود



روی شکمت دست می کشی



و ترک های حاملگی جای پنجه های ببری عقیم اند



که هرشب دشت های گرسنه را به خانه می آورد



و ناخن های پس از معاشقه اش را سیر می لیسید



از امروز



هیچ فردایی را با روز دیگری اشتباه نمی گیری



و تمام زندگی ات را



در امروزی جهنمی و طولانی فکر می کنی



به بهشتی که در چشم هایت آب می رود



آب می رود



آب می رود



آب می رود



آب می رود.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #3
شعر سوم:


می‌ترسیدم عاشقت شده باشم

مثل زمین


که می‌ترسید زیرِ برکۀ کوچکی غرق شود



و آسمان



که می‌دانست یک شب، پرنده‌ای



تمام بادهایش را به مسیرِ دیگری می‌بَرد



می‌ترسیدم



و عشق در تمامِ خواب‌هایم می‌غلتید



می‌ترسیدم



و ملافه‌ها حالتِ تهوّع داشتند



گاهی



برای ترسیدن دیر می‌شود



آنقدر که دست‌هایت را



با تمامِ پنجره‌ها باز می‌کنی



و یادت می‌رود از هر زاویه‌ای پرت شوی



دوباره به آغوش خودت برمی‌گردی

 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #4
شعر چهارم:

حسودم،

به انگشت‌هایت


وقتی موهایت را مرتب می‌کنند



حسودم،



به چشم‌هایت



وقتی تو را در آینه می‌بینند



و حسودم،



به زنی که رد شدن از لنزهای رنگی‌اش



رنگ پیراهنت را عوض می‌کند



چه کار کنم؟



من زنِ روشنفکری نیستم



انسانی غارنشینم،



که قلبم هنوز در سرم می‌تپد؛



- که بادی که پنجره‌های خانه‌ام را به هم می‌کوبد،



روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟



و بارانی که باریده و نباریده تورا یادم می‌آورد،



روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟ -



حسودم



و هی می‌ترسم از تو



از خودم



از او



می‌ترسم و هی شماره‌ات را می‌گیرم



و صدای زنی ناشناس



که شاید عطر تو از گل‌های پیراهنش می‌چکد



که شاید بوی تو از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #5
شعر پنجم:

راه دوری برای رفتن ندارم



جای نزدیکی برای ماندن



و بلاتکلیفی پاهایم راه به هرجا میبرند،



تنهایی‌ام



چمدانم را برمی دارد و دنبالم می آید



همین است که کفش



کشفِ پیش پا افتاده ای می شود



چمدان



گوش سنگینی که ازاین حرف ها پُر است



و قطاری که دور می شود



شاید



شاید به سرزمین دیگری برسد



همین است



که خیابان وطنم می شود



و هرکه سراغم می آید



- به من دست نزنید آقا!



آوارگی واگیر دارد



یکی بیاید



سیگاری میان لب هایم روشن کند



از خانه که بیرون می آمدم انگشتانم را جا گذاشتم



گذاشتم مشق های دخترم را بنویسند



وقتی از مدرسه برمیگردد



و سراغِ لانه ی خالیِ پشت پنجره می رود



یکی بیاید



پیش پایم را ببیند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #6
شعر ششم:
دیگر

خوابت را هم زیر این سقف نمی بیند

و می داند

هیچ خیابانی به این خانه ختم نخواهد شد

حتی اگر تمام سیگارهایش را هرروز

با ناز الهه ای بکشد

که تمام زندگی اش در چمدان کوچکی جا شد

گاهی تو را به سفر می فرستد

گاه بهشت

گاه جهنم

و به روی خودش نمی آورد

خوشبختی های سیاه و سفیدی را

که از حافظه ی چسبناک آلبوم ها کنده ای

و اتفاق عاشقانه تری که نمی داند

روی خواب های کدام تخت می اندازی

این روزها بنان

عجیب روی صورت پدر گریه می کند

و انگشت های من ناتوانتر از آنند

که به تکه پاره ی عکس هایتان

وصله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #7
شعر هفتم:



به خاطر مردم است که می گویم

گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار،

دنیا

دارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود

و مردم نمی دانند

چگونه می شود بی هیچ واژه ای

کسی را که این همه دور است

این همه دوست داشت.
 
امضا : Hilary

SAmirA

کاربر نیمه فعال
سطح
2
 
ارسالی‌ها
457
پسندها
3,522
امتیازها
17,773
مدال‌ها
1
  • #8
لیلا کردبچه / هربار به تو فکر می‌کنم


هربار به تو فکر می‌کنم

یکی از دکمه‌هایم شل می‌شود

انقراض آغوشم یک‌نسل به تأخیر می‌افتد

و چیزی به نبضم اضافه می‌شود

که در شعرهایم نمی‌گنجد


کافی‌ست تورا به نام بخوانم

تا ببینی لکنت، عاشقانه‌ترینِ لهجه‌هاست

و چگونه لرزش لب‌های من دنیا را به حاشیه می‌بَرد


دوستت دارم

با تمام واژه‌هایی‌که در گلویم گیرکرده‌اند

و تمام هجاهای غمگینی‌که به‌خاطر تو شعر می‌شوند


دوستت دارم با صدای بلند

دوستت دارم با صدای آهسته

دوستت دارم

و خواستن تو جنینی‌ست در من

که نه سقط می‌شود،

نه به دنیا می‌آید.
 
امضا : SAmirA

SAmirA

کاربر نیمه فعال
سطح
2
 
ارسالی‌ها
457
پسندها
3,522
امتیازها
17,773
مدال‌ها
1
  • #9
لیلا کردبچه / چگونه برگشتی؟

جاده‌ای بودم
باریک، به اندازۀ یک‌نفر
و طولانی و یک‌طرفه
آن‌قدرکه باید عصازنان
به روزهای پیری و کوری‌ام می‌رسیدی
چگونه برگشتی؟
به روزهای پیش از بوسیده‌شدن
چگونه برگشتی؟
 
امضا : SAmirA

SAmirA

کاربر نیمه فعال
سطح
2
 
ارسالی‌ها
457
پسندها
3,522
امتیازها
17,773
مدال‌ها
1
  • #10
لیلا کردبچه / شب امّا برای من است


شب امّا برای من است،

وقتی فکر می‌کنم این‌وقتِ شب مگر چندنفر بیدارند؟

و از میان آنان‌که بیدارند

مگر چندنفر به تو فکر می‌کنند؟

و از میان آنان‌که که بیدارند و به تو فکر می‌کنند،

مگر چندنفر می‌توانند

صبح فردا شماره‌ات را بگیرند

و این‌شعر را برایت بخوانند؟
 
امضا : SAmirA

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا