میروی، بیآنکه حرفی بزنی
بیآنکه باشی، فکرم را مغشوش تو کردهام
اما من دگر به نبودنت عادت کردهام
میروی، بیخداحافظی...
رهگذر من، حالا من هم خواستهام که بروی!
حتی ازخاطراتی که باهم داشتهایم
تو دگر راه رفتن را یاد گرفتهای...
از این حال بد، که میده مغزه رد از فرداهای تکراری که میگذره سخت از آدمایی که هر سری، میزنند یک گند تو دنیایی که همهچیمون به باد رفت حاجی، عاشقی کدومه؟! این چیزها از یاد رفت!
سرگردان در کوچهها موزیک پلی، یک نخسیگار چِت روی خاطرههام شده تکراری حال این روزهام شده دورم شلوغ، ولی نکردم، کسی رو تکیهگام همه میزنند حرف حتی پشت سریام اما من بیخیال این دوروبریام...
سخت میگذره حال اینروزهای من
زهر شده دنیا به کام من
رفتنت را باور نکردم من
درد داره این قلب من
کجایی؟ در نبودت دلتنگم من
فهمیدم که دوست نداشتی
بشیم برای هم!
میگفتی تا آخرش باهاتم
رفتی و رسیدم به آخرش
الان جدایی، رفیق ما شدن
غمها اسیر ما شدن
شده لبخندها فیک در عکسها
روزها، تکرار فردا
انگاری اینه تقدیر ما...