متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها تـآږیـخ‌تـآږیکۍ

تاپیکــ چه‌طوره؟

  • بد

    رای 0 0.0%
  • خوب

    رای 4 44.4%
  • عالی

    رای 5 55.6%

  • مجموع رای دهندگان
    9
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #11
حرف حق را همیشه باید گفت
گرچه تنها تو یک نفر باشی
سرو بودن مرام یک مرد است
گرچه در معرض تبر باشی

گاه‌گاهی چشیدنی باید
طعم رفتن خلاف جریان را
طعم تلخ اقلیت بودن
طعم شلاق و طعم زندان را

رأی اکثر همیشه بهتر نیست
آری این نانوشته قانون است
شک بباید به راه رفته‌ی‌شان
گرچه گاهی بهای آن خون است

فکر روشن دوای درد بشر
کار مردم ولی دهان‌بینی‌ست
آه در شهر مردگان ای دوست
زنده‌بودن گناه سنگینی‌ست

گاه هم‌چون پرنده کنج قفس
گاه آماج تهمت و تهدید
هر که از عصر خود فراتر رفت
انزوا را چشیده بی‌تردید

اغلب مردمان اهل زمین
پیروان کرانه‌ی بادند
وه! چه آزادگان که در تاریخ
بر دم تیغ جهل خود دادند

کوه بر شانه‌ها اگر باشد
روی زانو زمین نباید خورد
سرو بودن نماد یک مرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #12
دست‌هایم را دستبند زده‌اند
دلم را زنجیر
اخوان!

هنوز زمستان است

اردوان انوشه (کتاب آپارتمان عمر)
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #13
مشکی‌پوش‌ها
همه‌ی آرزوهای خود را
سیاه نمی‌کنند

شاه
یا هر بالاسری می‌فهمد
دموکراسی
شرطی از قلب مردم
برای ایمان به خداست
شب هم هم‌چنان
به امید روزی روز می‌شود
که تمام تفنگ‌ها
در سطل آشغال‌اند

برادرم که مُرد
فهمیدم
دنیا قشنگ است!
خانه‌مان سیاه شده بود
مادرم
وسط کفر و ایمان دعا می‌خواند
و عده‌ای
برای توقع ما از زندگی
تسلیت آورده بودند [به مسئله برگردیم]

دنیا از زبان مرده‌ها
برای هیچ عصا به‌دستی
خبر نمی‌آورَد
پیراهن مشکی تو
یا خنده‌ی هر بالاسری
به زمان مرگ‌تان ربط ندارد
چمدانت را زمین بگذار!
کابوس‌های پر استرس
بیمارستانِ وجودِ همه‌ی ماست
تلخ است اما
برای رنگی کردن این روزگار
باید بارها مشکی بپوشیم

چمدانت را زمین بگذار

خدا
این‌قدرها هم بی‌خیال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #14

غریبگی نکن
نکن غریبگی پسرم!
این‌جا خاورمیانه است
و هر کجای خاک را بکَنی
دوستی، عزیزی، برادری

بیرون می‌زند...

گروس عبدالملکیان
سه‌گانه‌ی خاورمیانه/جنگ/عشق/تنهایی
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #15

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان می‌کنند
دست خون‌آلود را در پیش چشم خلق پنهان می‌کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا
آن‌چه این نامردان با جان انسان می‌کنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرُست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت‌ها صبور
صحبت از مرگ محبت
مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است

فریدون مشیری
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #16
از رستم پیروز همین بس که بپرسند
از کشتنِ سهراب
به تهمینه چه گفتی؟

فاضل نظری
 
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #17
آی زندگی!
این‌‌ها نفس کشیدن نیست!
نفس کشیدن نیست
ما از مرگ
خالی و پر می‌شویم

جنگ‌ها روشن‌اند
و ماشین آتش‌نشانی نمی‌تواند

جنایت را خاموش کند

گروس عبدالملکیان
سه‌گانه‌ی خاورمیانه/جنگ/عشق/تنهایی
 
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #18
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه‌ی ایام دل آدمیان است

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی‌ست در این سینه که همزاد جهان است

از داد و وداد آن‌همه گفتند و نکردند
یا رب چه‌قدر فاصله‌ی دست و زبان است

خون می‌چکد از دیده در این کنج صبوری

این صبر که من می‌کنم افشردنِ جان است

هوشنگ ابتهاج
 
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #19
ﺩﺭ ﺭﮔﻢ
ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺧﺴﺘﻪ‌ﺍﯼ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ
ﻣﻨﺘﻈﺮ
ﺑﻪ ﺍﻋﻼﻡ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺟﻨﮓ‌ﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ
ﺑﺎ ﺳﻮﺯﯼ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﯼ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﮐﺸﺪ
هم‌سنگرش ﺭﺍ
ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺷﯽ ﺯﺧﻤﯽ
ﻣﯽﮐﺸﺪ
ﻣﯽﮐﺸـــــــــــــــــــــــــــــــــﻢ
ﻣﯽﮐﺸــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــﻢ
ﺧﺴﺘﻪ
ﺧﺴﺘﻪ
ﻭ ﻗﻄﺮﻩ
ﻗﻄﺮﻩ
ﺧﻮﻥ ﺑﯽﺭﻣﻘﯽ ﺭﺍ
ﭼﺸﻢ ﻣﯽﺑﻨﺪﻡ
ﮐﻪ ﻓﺮﻭ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ
ﭘﻠﮏ ﺩﺭ ﭘﻠﮏ
ﻧﻌﺸﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ
ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺟﻨﮓﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ
ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻫﻨﻮﺯ
ﭘﯿﭻ ﺩﺭ ﭘﯿﭻ
ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺗﻮ
ﺗﺎ ﺳﻨﮕﺮﯼ ﮔﺮﻡ

تا...

رها ظفر
 
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #20
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ‌ﻫﺎﯼ ﺗﺤﻤﯿﻠﯽ
ﭘﺸﺖ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺯﻫﺎﯼ ﻗﺎﺑﯿﻠﯽ
ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺷﮏﻫﺎ ﻭ ﺍﻣﯿﺪ
ﺩﺭ ﮔﺮﯾﺰ ﺍﺯ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻭ ﺳﯿﻠﯽ
ﺯﻧﺪﮔﯽﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﮔﺮ
ﺩﺭ ﭘﺲ ﻣﯿﺰﻫﺎﯼ ﺗﺤﻠﯿﻠﯽ
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﺧﺴﺘﻪی ﺧﻮﺩ
ﻓﺎﺭﻍ ﺍﺯ ﺁﯾﻪﻫﺎﯼ ﺗﻨﺰﯾﻠﯽ
ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻗﺪﯾﻤﯽﺍﺵ ﺩﺭ ﯾﺎﺩ
ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪﻫﺎﯼ ﺷﺐﻧﯿﻠﯽ
‏«ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺩﻓﺘﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺸﻖ
ﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﮐﯿﮏﻫﺎﯼ ﻭﺍﻧﯿﻠﯽ
ﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺍﺏ
ﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊﻫﺎﯼ ﻓﺎﻣﯿﻠﯽ...‏»
ﻣﯽﭘﺮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺯ ﺭؤﯾﺎﯾﺶ
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺳﺮﺥ ﺍﺯ ﺗﺐ ﻭ ﺳﯿﻠﯽ
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻧﺎﺯ ﻭ ﻧﺎﺏ ﻭ ﺩﺭﺩﺍﻧﻪ

ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺟﻨﮓﻫﺎﯼ تحـمیلی

(ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ، ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺳﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻣﺮﺯﻫﺎﯼ ﺗﺮﮐﯿﻪ، ﮔﺮﯾﺎﻥ، ﺩﯾﺪﻡ ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺖ.)
عیسی محمدی
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا