متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • #11
روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.
مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور نکن. در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو:
ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Najva❁

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • #12
یکی از بزرگان میگفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.
یک روز مرا دید و گفت:
سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله!
گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟
گفت:
قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند...

از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد.
سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال میکردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.
 
امضا : Najva❁

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • #13
ﺯنی ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺮﺍﻟﻴﺎ ﮐﺎﻓﯽ ﺷﺎﭖ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ،ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺐ ﻣﺸﺘﺮﯼ ﻭ ﺿﻤﻨﺎ
ﻭﺍﺩﺍﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺍﺩﺏ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺑﺘﮑﺎﺭﯼ ﺑﺨﺮﺝ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩ
ﻧﺤﻮﻩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﻭﯼ ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺍﺛﺮ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ:

ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ = ﭘﻨﺞ ﺩﻻﺭ
ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﺎ = ٤ ﺩﻻﺭﻭ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﻨﺖ
ﺻﺒﺢ ﺑﺨﻴﺮ ، ﻳﻚ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﺎ = 4 ﺩﻻﺭ
ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ، ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ، ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﻦ = 3/5 ﺩﻻﺭ
ﺑﺪﯾﻬﯽ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻪ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻣﻮﺩﺏﺗﺮ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﭘﻮﻝ ﮐﻤﺘﺮﯼ بدهند

 
امضا : Najva❁

Ngr.M

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
45
پسندها
330
امتیازها
1,903
مدال‌ها
3
  • #14
امروز بعد از مدتها عکست را دیدم. زیباتر شده ای. چشمانت، موهایت، گونه هایت، لبانت همه می خندیدند. انگار کسی در پشت دوربین چیزی گفته باشد که هر گوشه ی لبانت بی اختیار به یک سو دویده.
حسرت نمیخورم نه، چون تو بارها برایم اینگونه خندیده ای. مثل آن صبح سفید برفی که سر کوچه انتظار بالا کشیدن زیپ بوتت را می کشیدم. دستانت یخ کرده بود و گونه هایت می لرزید. گفتم ببین وقتی شال و دستکش گرمت نمی کند، تنها گرمای عشق است که به کار می آید. پرسیدی چگونه و من انگشتانت را بوسیدم. نگاه کردی و من دستانت را بوسیدم. خندیدی و من گونه هایت را بوسیدم. خیره و خندان گفتی گرم شدم. گرم شدی و سرمای آن زمستان ماند برای امروزِ من، که به دوربین نگاه میکنی، که به عکست نگاه میکنم، که لبخند میزنی، که می میرم.
بگذریم. بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Ngr.M

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
45
پسندها
330
امتیازها
1,903
مدال‌ها
3
  • #15
از رنجهای من برای فراموش کردنت چیزی نمی دانی.
هیچ کس نمی داند،
هیچ کس جز خودم و همان خدایی که دیگر دوستم ندارد.
مثل یک پلنگ وحشی با خودم دست و پنجه نرم می کنم.
خودم با خودم حرف می زنم
و می گذارم یک دیوانه که خودش را به زور در سرم جا داده، نصیحتم کند.
شبها، این شبهای تاریک طولانی بی‌ پدر، حرفهای تو، آخرین حرفهای تو، شکل یک سگ هار می شوند؛
سگی‌ که وحشی تر از قبل وجود نازک مرا می درد و می درد و می درد
و من باز هر شب بیشتر دوستت دارم
و صبح که خسته و خون آلود و دلتنگ و کلافه بیدار می شوم،
هنوز آرزو می کنم فراموشت کنم.
چنگ می زنم به ته مانده اراده ای که دارم.
به آخرین قطره‌های غرورم التماس می کنم، التماس، التماس، التماس.
کسی‌ ، چیزی ، نیرویی باید مرا از مراجعه از تکرار یک اشتباه بازدارد.
کسی‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] miss cute

Ngr.M

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
45
پسندها
330
امتیازها
1,903
مدال‌ها
3
  • #16
همه یِ ما باید کسی را داشته باشیم
که وقتی یک روز ،
روزِ ما نبود
بنشینیم رو به رویش و غرغر کنان از سیر تا پیازِ تمامِ بد بیاری هایمان را برایش تعریف کنیم
و او هم لبخند به لب گوش کند و پایانِ هر جمله مان بگوید
"حق داشتی پس اینقد عصبی بشی،
حالا ولش کن مهم نیست،
فدایِ سرت" .

میدانید آدم هرچقدر هم قوی باشد
باید کسی را داشته باشد
که حالِ بدش را بفهمد
که نگذارد
به حالِ خودش بماند
کسی که حالمان را به حالش گره زده باشد...

سحر رستگار
 

Ngr.M

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
45
پسندها
330
امتیازها
1,903
مدال‌ها
3
  • #17
شهریور عاشق انار بود ،
اما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد...
آخر انار شاهزاده ی باغ بود
تاج انار کجا و شهریور کجا !

انار اما فهمیده بود
میخواست بگوید او هم عاشق شهریور است ،
اما هر بار تا می رسید فرصت شهریور تمام میشد...
نه شهریور به انار می رسید
و نه انار می توانست شهریور را ببیند ؛
دانه های دلش خون شد و ترک برداشت
سالهاست انار سرخ است ،
سرخ از داغی و تندی عشق...
و
قرن هاست شهریور بوی پائیز می دهد !

Ngr.M
 

Ngr.M

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
45
پسندها
330
امتیازها
1,903
مدال‌ها
3
  • #18
ما براى هم جانمان را میدادیم
بدونِ هم آب که هیچ
نفسى هم بالا و پایین نمیرفت
عمرى گذشت و هرچه میگفت،
"چَشم" از دهانم نمى افتاد...
خواست و تن دادم
گفت و جان دادم
تمامِ خط قرمزهایم را برایش رنگ سفید پاشیدم
خاطرش را چون میخواستم،
هیچ چیز برایم مهم نبود
در یک کلام؛
تمامِ هستى ام بود...
رفت!
گفتنش راحت است،
اما همین سه حرفىِ لعنتى،
گاهى یک زندگى را با خودش میبرد
دلیل خواستم و جوابم این بود؛
"خودَت خواستى"
و بى شک این جمله روزى هزاران بار دهان به دهان میچرخد!
باید فهماند به آدمها،
که ما معلولمان را دوست داریم که برایش علت را رقم میزنیم!
خودمان خواستیم،
اما خودمان را با شما خواستیم!
 

Ngr.M

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
45
پسندها
330
امتیازها
1,903
مدال‌ها
3
  • #19
پرسید: اصلا بهش گفتی که دوسش داری؟
چندتا خط نامفهوم با انگشتم روی میز جلوم کشیدم و گفتم: نه! اما از حرفام، رفتارام، نگاهام حتما فهمیده بود دیگه!
یه پوزخند زد و گفت: اشتباه شما زنا همینجاست! فکر میکنید ما مردا مثل خودتون بلدیم از چشما و کاراتون بفهمیم که دوسمون دارین یا نه!
یادمه هر وقت بهش میگفتم "دوست دارم" سرشو مینداخت پایین و میخندید. فکر میکردم از شرم و حیاشه که نمیگه: "منم"، اما وقتی رفت فهمیدم از شرمش نبود، از دوست نداشتنش بود!
حالا اگه دوسش داری بهش بگو، دوسش نداری هم بگو.
ما مردا تو عشق گیج تر از این حرفاییم. راه بلد میخوایم تا نخوریم زمین!


Ngr.M
 

Ngr.M

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
45
پسندها
330
امتیازها
1,903
مدال‌ها
3
  • #20
میخواستم
همه‌ کارهایم را بکنم
و سرِ فرصت به دنبال او بروم.

می‌خواستم اول
دنیا را عوض کنم،
کتاب‌ هایم را بنویسم،
اسم و رَسم به هم بزنم،
برنده شوم ،
و بعد با دست های پُر
به دنبالش بروم.

خبر نداشتم که
"عشق منتظر آدم‌ها نمی‌ماند"
و خط بطلان می‌کشد روی آنها
که حسابگر و ترسو و جاه‌ طلب اند!
 

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا