- ارسالیها
- 1,521
- پسندها
- 8,597
- امتیازها
- 28,673
- مدالها
- 16
- سن
- 23
پسرکی در کلاس درس، دو خط موازی را کشید و آنها متولد شدند. چشمشان بهم افتاد و قلبشان برای هم تپید. خط اول گفت: میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم، خانهای داشته باشیم در یک صفحهی دنج کاغذ؛ من روزها کار میکنم و میتوانم بروم خط کنار یک جادهی دورافتاده شوم. خط دوم با هیجان گفت: من هم میتوانم خط کنار یک گلدان گل سرخ شوم یا خط یک نیمکت در یک پارک کوچک. خط اولی گفت: چه شغل شاعرانهای.. حتماً زندگی خوشی خواهیم داشت.
در همین لحظه معلم فریاد زد: دو خط موازی هرگز بهم نمیرسند و بچهها تکرار کردند. دو خط موازی لرزیدند و بهم...
در همین لحظه معلم فریاد زد: دو خط موازی هرگز بهم نمیرسند و بچهها تکرار کردند. دو خط موازی لرزیدند و بهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.