~ژاک: سختترين قسمت غواصی وقتیه که به انتهای آب ميرسی
جوانا: چرا؟
ژاک: برای بالا اومدن بايد يه دليل خيلی خوب داشته باشی، و پيدا کردن يه دليل خوب واقعاً کار سختيه!
~وقتی خیلی ناراحت و افسردم و یکی بهم میگه: اینکه خودت بخوای حالت خوب باشه کافیه واسه اینکه خوب شی! بدجوری دلم میخواد پاهاشو بشکنم و بگم: سخت نگیر بلند شو قدم بزن!
~نسرین دچار یک جور پریشانی شده بود. میخواست آب بخورد اما میرفت غذا درست میکرد. میخواست سیب بخورد اما مرغ را قطعه قطعه میکرد. میخواست بخوابد اما میرفت کافه و قهوه مینوشید. میخواست حمام کند، میرفت سینما. به دلش میافتاد که کتاب بخواند، اما سفر میرفت. من تنها کسی بودم در سینما که صدای دوش آب میشنیدم. من بودم که در کافه نسرین را در خواب میدیدم. من میدانستم این که نسرین ساعت ۳ نیمهشب قیمه درست میکند به خاطر تشنگی است. نسرین میخواست آزاد باشد، اما به زندان رفته بود. او میخواست زندگی کند، اما اعدام شد.
~یه فیلمی که تا حالا ندیدید رو بردارید شروع کنید ده ثانیه از وسطش رو ببینید، تصورتون راجب اون سکانس و ادمای توش رو تو ذهنتون نگه دارید بعد بشینید فیلم رو از اول نگاه کنید وقتی رسیدید به همون سکانس میبینید که چقدر تصوراتتون غلط بوده.
تو زندگی هم همینه، رو یه نگاه نتیجه گیری نکنید.
~هم، خنده ام و بین مجانین همه گیرم
هم با غم و اندوه مراعات و نظيرم
یک ثانیه هم نیست که فکر تو نباشم
بین دل و این خواستن یکسره گیرم
من پنجه ی گرگم تو درخشیدن ماهی
من راه ندارم به تو باید بپذیرم
در باور من نيست تو را داشته باشم
با ياد تو هم قانعم از بس كه فقيرم
وصل تو اگر موجب عادت به تو باشد
ترجيح من اين است كه دلتنگ بميرم.