نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

قفسه کتاب >>}~•تیکه‌ی فیلم و کتاب•~{<<

  • نویسنده موضوع Saba Abbasi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,124
  • بازدیدها 13,664
  • کاربران تگ شده هیچ

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #441
پدر گفت: مادرت به آسمان ها رفته. عمه گفت: مادرت به یک سفر دور و دراز رفته. خاله گفت: مادرت آن ستاره ی پر نور کنار ماه است. دختر بچه گفت: مادرم زیر خاک رفته است.

عمه گفت: آفرین، چه بچه واقع بینی، چقدر سریع با مسئله کنار آمد.

دختر بچه از فردای آن دفن مادرش، هر روز پدرش را وادار می کرد او را سر قبر مادرش ببرد. آن جا ابتدا خاک گور را صاف می کرد، بعد آن را آب پاشی می کرد و کمی با مادرش حرف می زد.

هفته ی سوم، وقتی آب را روی قبر مادرش می ریخت، به پدرش گفت: پس چرا مادرم ســـــــــــــــبز نمی شود؟

بازی عروس و داماد (مجموعه داستان)/ بلقیس سلیمانی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #442
آدم باید به تعداد کسانی که می شناسد ماسک داشته باشد...!

... شده بود یک انار. یک انار خشکیده که پشت یک مشت خرت و پرت گوشه ی یک انبار زیر شیروانی افتاده بود و اگر کسی برش می داشت و تکانش می داد، می توانست صدای به هم خوردن دانه های خشکش را بشنود.
بوی ماندگی را در بینی اش احساس می کرد. بوئی ترش و شیرین که بر هوا می ماسید، آن را سنگین می کرد و مانند لایه ای از عرق بر پوست او می نشست. دلش می خواست از جایش برخیزد و بگریزد. اما فقط توانست یکی از انگشت های دست چپش را تکان دهد و با همان حرکت احساس کرد که یکی از دانه های انار پر از آب شد...!

... چقدر دوستش داشتم، چقدر مثل هم بودیم، اما گذشت، این همه سال اصلا به نظر نمی‌آید که او حتی لحظه‌ای به فکر من بوده. عاشق کارش است. ای کاش من هم عاشق چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #443
تا حال حرف زدن زبان را می شنیدم، حرف زدن قلم را می خواندم، حرف زدن اندیشیدن را، حرف زدن خیال را و حرف زدن تپش های دل را، حرف زدن بی تابی های دردناک روح را، حرف زدن نبض را در آن هنگام که صدایش از خشم در شقیقه ها می کوبد و نیز حرف زدن سکوت را می فهمیدم ... ببین که چند زبان می دانم!
من می دانم که چه حرف هایی را با چه زبانی باید زد، من می دانم که هریک از این زبانها برای گفتن چه حرف هایی است.
حرف هایی است که باید زد، با زبان گوشتی نصب شده در دهان، و حرف هایی که باید زد اما نه به کسی، حرف های بی مخاطب، و حرف هایی که باید به کسی زد اما نباید بشنود. اشتباه نکنید، این غیر از حرف هایی است که از کسی می زنیم و نمی خواهیم که بشنود، نه، این که چیزی نیست. از اینگونه بسیار است و بسیار کم بها و همه از آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #444
در قلب هر آدمیزاده ای دو احساس متضاد هست: به هنگام شوربختی، دیگران همه با ما همدردی می کنند. چنین نیست؟... اما چندان که از میدان نبرد با زندگی پیروزمند درآمدیم و توانستیم بینوایی را به زانو در آوریم و به نوایی برسیم، همان کسان که همدردان روزگار تیره بختی ما بوده اند در خود احساس تأسفی می کنند و چه بسیار که راهی می جویند تا بار دیگر ما را به بینوایی پیشین بازگردانند و چه بسیار که این همدردان قدیم بی آن که خود آگاه باشند در ژرفای روحشان احساس حقد و کینه نیز می کنند...!

دماغ / ریونوسوکه آکوتاگاوا / مترجم: احمد شاملو
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #445
فقط مرغ‌های دريايی‌اند كه از توفان نمی‌هراسند، حتی وقتی در ميان درياها جهت خود را گم می‌كنند و جايی برای نشستن پيدا نمی¬كنند، آن ‌قدر بال می‌زنند كه توفان فرو نشيند و زمينی برای‌ نشستن بيابند يا در همان اوج جان می‌دهند، آن كه در ميان امواج می‌افتد مرغ دريايي نيست... مرغ دريايی در اوج می‌ميرد... آخرين توان خود را صرف اوج گرفتن می‌كند تا سقوط را نبيند...!

ضد خاطرات / آندره مالرو / مترجم: ابوالحسن نجفي - رضا سيد حسيني
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #446
آدم غرب زده هرهری مذهب است...به هیچ چیز اعتقاد ندارد. اما به هیچ چیز هم بی اعتقاد نیست. نان به نرخ روزخور است. همه چیز برایش علی السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد...دیگر نبود و بود پل هیچ است...نه ایمانی دارد...نه مسلکی...نه مرامی...نه اعتقادی...نه به خدا با به بشریت...نه در بند تحول اجتماع ست و نه در بند مذهب و لامذهبی...حتی لامذهب هم نیست. هرهری ست...گاهی به مسجد می رود...همانطور که به کلوپ و سینما...اما همه جا فقط تماشاچی ست...هیچ وقت از خودش مایه نمی گذارد...حتی به اندازه ی نم اشکی در مرگ دوستی یا توجهی در زیارتگاهی یا تفکری در ساعت تنهایی...آدم غرب زده راحت طلب است...دم را غنیمت می داند...ماشینش که مرتب بود و سر و پزش...دیگر هیچ غمی ندارد...آدم غرب زده معمولا تخصص ندارد. همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #447
اسب ها هرگز با هم مسابقه نمی دهند. ما انسان ها هستیم که آن ها را به مسابقه می کشیم. اسب ها هنگامی که آزاد و سر مستند به سرعت بادها می دوند. زنبورهای عسل نیز از هم پیشی نمی گیرند، همگی از گل ها کام دل برمی گیرند. و در پایان نیز کمتر از شهد گل نمی آفرینند. بال های یک پرنده با هم رقابت نمی کنند که به پروازش درآورند، و پرندگان نیز در یک دسته و در زمان پرواز از هم جلو نمی زنند، ولی همه ی آن ها به اوج می رسند.
ما انسان ها نیز گله وار آفریده نشده ایم که با هم مسابقه ی زندگی دهیم، ما تک تک به وجود آمده ایم تا زیست کنیم و به اوج های لایتناهی برسیم...!

... حالا من با خود فکر می کنم که آری به تنهایی مسابقه دادن بالاترین لذت و شوق زندگی را همراه دارد. تنها دویدن را همه باید بیاموزند. تنها دویدن،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #448
در دشت به دنیا آمدم و غیر از آن چیزی نمی شناسم...ما در مربع ۸۳۷-۳۳۳-۴ شرقی زندگی می کنیم. مربع ها، با مرزهایی از خطوط زرد که زمین سیاه رنگ را تقسیم می کنند، ده کیلومتر مربع مساحت دارند...ما یک خانه معمولی داریم با دیوارهای شفاف، تا چهار نفر ساکنان آن هیچ گاه نتوانند خود را از چشم دیگری پنهان کنند. به این ترتیب تنهایی مغلوب می شود، زیرا هم چنان که همه می دانند بدی در تنهایی خفته است...!

... به تو یاد خواهند داد که هر وقت تنها شدی از ترس فریاد بکشی، یاد خواهند داد که مثل بد بخت ها به دیوار بچسبی، یاد خواهند داد به پای رفقایت بیافتی و کمی گرمای بشری گدایی کنی. یادت خواهند داد که بخواهی دوستت بدارند، بخواهی قبولت داشته باشند، بخواهی شریکت باشند. مجبورت خواهند کرد که با دختر ها بخوابی، با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #449
واسه من اينجوريه كه بيشترين كارايی رو وقتی دارم كه محتاج پولش نيستم. وقتی فقط عشق دارم. بدون اجرت مالی خودمو از عوامل تاثيرگذار اجتماعی دور نگه ميدارم. مخصوصا پول. چيزی كه من دنبالشم پاداش معنويه. آوردن مردم به درون اينجا و اكنون. توی جهان واقعی. يعنی در لحظه ی حال. گذشته به درد ما نميخوره. آينده پر دلواپسيه. فقط حال واقعيه، همون اينجا و اكنون. دم را درياب...!
...خیلی از آدم ها می دانند چه باید بکنند ، ولی چند نفرشان می توانند انجامش دهند ؟...!

برگرفته از کتاب "دم را درياب" / سال بلو / مترجم: بابک تبرایی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #450
بهترین راه حل همیشه به طرز خنده داری ساده است...!

... کمک! چه حرف مفتی! خوب بگذار حرف مفت باشد. وقتی داری می میری فردیت به چه دردت می خورد. دلش می خواست در هر وضعی به زندگی ادامه دهد. حتی اگر در زندگی اش به قدر کاهی در انباری نشانی از فردیت نباشد...!

... تکرار به نحوی هولناک ادامه داشت. بی تکرار نمی شد زندگی کرد, مثل ضربان قلب , اما این نکته هم درست بود که ضربان قلب همه چیز زندگی نبود...!

... هیچ چیز مهمی در روزنامه‌ها نبود. همه‌اش برجی توهمی، ساخته از آجرهای وهم و پر از سوراخ. اگر زندگی فقط از چیزهای مهم ساخته شده باشد،به راستی خانۀ شیشه‌ای خطرناکی خواهد بود که کمتر می‌توان بی پروا دست به دستش کرد. اما زندگی روزمره دقیقاً شبیه این عنوان‌ها بود. و بنابراین هرکس با دانستن بی‌معنایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
398
پاسخ‌ها
123
بازدیدها
13,620

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا